زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

مطالبی درباره برنج کاری

 

اَشکل aškƏl  = شخم اول مزرعه ـ ریشه و ساقه برنج که پس از درو در مزرعه باقی می ماند(اَکلَه وز aškƏlavaz هم گفته می شود)

پِروم perum  = شخم دوم مزرعه

پیشکاول   piškāvƏl= شخم سوم که در واقع به منظور صاف و هموار و نرم و آماده کردن مزرعه برای انجام نشا انجام می شود.

دوریِه durye= درو کردن

درا dƏrā = داسی که برای دروی برنج استفاده می شود.

دَرز darz = مقداری از خوشه های درو شده که به اندازه قابل حمل بسته می شود.

منبع:http://www.taleshshenasi.blogfa.com/post-43.aspx

دنج یک واژه ترکی است.

دنج

لغت نامه دهخدا

دنج . [ دِ ] (ترکی ، ص ) در اصطلاح عامیانه از کلمه ٔ «دینج » ترکی به معنی خلوت و آرام . جای بی آمد و شد. جایی که خلوت و بی شور و جلب و هیاهو باشد. آرام و آسوده : گوش دنج . گوشه ٔ دنج . (یادداشت مؤلف ). جای امن و امان و جای آسایش و مخلا بطبع. (ناظم الاطباء). || در آذربایجان به صورت صفت برای انسان (مخصوصاً کودکان ) آرام و بی آزار بکار رود، گویند: فلان کودک دنج است یا نادنج است . دنج بنشین . دنج بمان .

واژه،کلمه، لغت

واژه

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [پهلوی: vačak]
[vāže] لغت؛ کلمه.


کلمه

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [عربی، جمع: کلِم و کلمات]
[kale(a)me]
۱. سخن.
۲. لفظی که معنی داشته باشد؛ آنچه انسان بر زبان می‌راند و مطلب خود را به‌وسیلۀ آن بیان می‌کند؛ یک جزء از کلام.


لغت

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [عربی: لغة، جمع لُغات]
[loqat]
۱. واژه؛ کلمه.
۲. [قدیمی] زبان و کلام هر قوم که به آن تکلم کنند.




دختر

دختر

از ویکی‌واژه
فارسی

(دُ تَ)

ریشه‌شناسی

واژه ی «دختر» از ریشه ی «دوختن» که امروزه از بن مضارع آن «دوشـ» + «ـیدن» یعنی «دوشیدن» ساخته می شود، مشتق شده است. امروزه در بعضی از گویش های ایران، هنوز هم، «دوختن» به معنای «دوشیدن» به کار می رود. ( شاید ریشه ی اصلی دوختن از واژه ی «دوغ» به معنای «شیر» آمده بوده باشد. )

  1. واژه ی «دختر» از «دوخـ» + پسوند صیغه ی مبالغه ساز «ـتر» ساخته شده است و به سمـَتی در خانواده اشاره می شده است که مسؤول دوشیدن دام های خانه بوده است.


دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت . دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد . آمده است.

اسم

  1. فرزند مادینه، دخت.
  2. دوشیزه، زن مرد ندیده.
  3. انسان ماده خردسال یا جوان


    کانال زبان تالشی,
    [Forwarded from سعید]
    کینه-کیله:دختر

    [Forwarded from اسفندیار آقاجانی]
    دختر فارسی پهلوی
    کِله    تالشی
    girl    انگلیسی

    کانال زبان تالشی,
    گیلکی: کیجا
    مازندرانی: کیجا

    قز= دختر     ترکی

اصطلاحات همیاری در فرهنگ شالیزار

اصطلاحات همیاری در فرهنگ شالیزار

نسرین سیدنژاد

مقدمه
یاریگری از ویژگی های جوامع سنتی است. جامعه ی سنتی ما نیز در گذشته و حال، در موارد گوناگون و برای مقابله با دشواری های زندگی اجتماعی به چنین راه حل هایی نیازمند بوده و هنوز نیز نیازمند است.فقر اقتصادی، فقدان امنیت، شرایط اقلیمی و جغرافیایی دشوار در درازای زمان، به ویژه روستاییان و کوچ نشینان ما را هر چه بیشتر به هم وابسته کرده است.
برخورد سازنده و هشیارانه با این دشواریها، چه در زمینه ی تولید و چه در زمینه ی مبارزه با طبیعت و سایر عرصه های اجتماعی، به آفرینش شکل های بسیار متنوع و سازگاری از یاریگری ها و تعاونی های سنتی در جامعه ی ایران انجامیده است.
یاریگری از لحاظ جهت سمت و سوی کنش یاری( یک سویه یا دوسویه بودن، برون سویه یا درون سویه بودن، عمودی یا افقی بودن)؛ از نظر سادگی و پیچیدگی روند یاری؛ از نظر درجه ی لزوم، اجبار یا اختیار در کار؛ از نظر زمان( موسمی یا غیر موسمی، گسسته یا پیوسته بودن)؛ و بالاخره از نظر مضمون و عرصه های یاری گونه های مختلفی را شامل می شود.
به نظر می رسد مهم ترین عاملی که انواع یاریگری را به صورت اساسی از یکدیگر متمایز می کند، سمت و سوی کنش یاری و بالاخره سادگی و پیچیدگی این کنشها باشد. بر اساس جهت و سمت و سوی کنش یاوری، انواع یاریگری در جامعه ی سنتی ما به دگریاری، همیاری و خودیاری تقسیم می شود.
با وجود برخی مشابهت ها، دگریاری و همیاری در نمونه های بارز و ناب خود، دارای تفاوت های مهمی با یکدیگر هستند. چنین به نظر می رسد که دگریاری کنشی است یک سویه، عمودی یا افقی که بین همترازان یا ناهمترازان (بین فراتران و فروتران، توانایان و ناتوانان) جریان می یابد، چه در زمینه های عینی و مادی و چه در زمینه های ذهنی و معنوی. در حالیکه همیاری جریانی است دوسویه و افقی که اغلب بین کسانی که کم و بیش توانایی های مشابه و یکسان دارند، (همترازان) یا کسانیکه می توانند توانایی های همدیگر را تکمیل یا کمبودهای یکدیگر را جبران کنند به وجود می آید. به عبارت دیگر در اغلب دگر یاریها، نقش یاری دهنده و یاری گیرنده به طور نسبی ثابت است، اما در همیاری نقش این دو به طور متناوب تغییر می کند. به تعبیری می توان گفت که تفاوت دگریاری و همیاری تفاوت بخشش با نوعی معاوضه و مبادله است. این معاوضه و مبادله می تواند در زمینه های نیروی کار، ابزار، مواد و مصالح، اطلاعات و عواطف صورت پذیردو البته در همیاری های سنتی این موارد اغلب با یکدیگر آمیخته اند و همیاری خالص و منحصر به یک موضوع کمتر به چشم می خورد.
در روستا وقتی کسی حاضر می شود با دیگری همیاری کند، گرچه ممکن است این همیاری در زمینه ی تعویض نیروی کار و یا ابزار باشد، اما معنی دیگر آن این است که به وی علاقه دارد و برای او ارزش و احترام خاصی قائل است و در عین حال این کار در هاله ای از خیرخواهی و عواطف مذهبی نیز پیچیده شده است. (فرهادی،1373: 52،53،54)
  یاریگری که در مناسبات و روابط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خاصی پدید آمده اند و با توجه به وضعیت هر منطقه، اشکال ویژه ای یافتند، با هنجارها و سنن اجتماعی و در شرایط گوناگون هم آوایی و هم گرایی پذیرفته و باورها و انگاره های بعضا دست و پاگیر عوام را همرنگ آن مناسبات و روابط و ساختار حاکم ساخته و با تغییر ساختارهای اجتماعی حاکم بعضا دگرگون شدند و با رشد و بکارگیری ابزار و تکنولوژی جدید از استمرار مانده اند و تنها عناصر فرهنگی شان به زندگی ادامه داده اند.
بیگمان آگاهی به یاری ها و مساعدت های بومی و ملی می تواند ما را با میراث و فرهنگ، تنوع و شکل پذیری، تمکین تاریخی، نرمش و گرایش و احساس نوع دوستی و میل به یاری و مشارکت در عرصه های اجتماعی و حل دشواری های روزمره ی هر منطقه و دیاری که مردمانشان به ناچار و برای کار و شور زنگی خالق آن بوده اند، آشنا گرداند   ( مهجوریان نماری،1384: 10 ،11)
 تهیه ی محصول برنج در هر سه مرحله ی کاشت ،داشت و برداشت همراه با رنج و مشقت بوده است.  در گذشته پرداخت دستمزد میراب ها، نگهبان ها ( شوپه ها)، صاحبان گاو و اسب برای شخم زدن زمین  و خرمن زدن محصول، به صورت نقدی چندان رایج نبوده وصاحب زمین از همان محصول کشاورزی، مقداری را متناسب با اهمیت کار، مقدار و زمان آن و یا شاید حساسیت کارها برای افراد گفته شده در نظر می گرفت. به هین ترتیب اصطلاحات و واژگان خاصی در زمینه ی همیاری و یاریگری در میان برنج کاران وجود داشت که در زیر به آن اشاره می شود.
یاری های اجباری : مالک یا کدخدا یا پاکار ( دستیار کدخدا )، از یاریگری های متقابل و متداول میان اهالی برخوردار می شدند و در مواقع ضروری و بنا به محدود بودن و مشخص نبودن زمان کاشت، داشت و برداشت محصول و ترس از عقب ماندن از موعد های مقرر در نشا، وجین و درو و با توجه به نیاز های روزمره ی اقتصادی و اجتماعی تحت همان عناوین و اسامی مرسوم از آنان می خواستند تا به کمکشان بروند. یاری ها که اساسا دارای ماهیتی داوطلبانه وعدالت خواهانه بوده اند، برای مالک، کدخدا یا پاکار حقی اجباری بوده است بر گردن رعایا و فرو دست ها به این شرح:
1)    کایَّری [= کاریاری] بیگاری در زمین شخصی ارباب، کدخدا، پاکار در امر نشا، وجین، درو و خرمن کوبی
2)    گوکایَّر: شخم زدن زمین با گاو و به صورت کاریاری یا " هشته کاری". هِشته: زمینی به اندازه ی دو هکتار که دو گاو نر( ورزا) بتوانندآن را شخم بزنند.
3)    نشاکاری : با بیگاری گرفتن از اهالی در امر نشا کردن زمین ارباب، کدخدا یا پاکار
4)    وجین کایَّر: با کاریاری ( بیگاری) در کار وجین زمین اربابی
5)    بینج تاشون: دروی زمین کشاورزی
6)    کرزنی: خرمن کوبی زمین های کشاورزی و اربابی   ( همان،ص 13و 14)
روجاری [ rujari]: در این تعاون اهالی یک محل یا طایفه برای نشا، وجین و درو و سایر کارهای مربوط به کشاورزی به یاری هم می رفتند. کسانی که برای روجاری از طرف هر کدام  از اهالی فراخوانده می شدند، حق داشته و دارند که تا در مواقع ضروری کشاورزی که نیاز به کار جمعی برای عقب نماندن از موعد های محدود و مقرر احساس می شود از آنان که به روجاری شان رفته اند، بخواهند که به اینان کمک بنمایند. در این معنا روجاری را می توان به عنوان یکی از اشکال تغییر شکل یافته ی کایَّری= کاریاری دانست. اما در کایَّری ارائه ی کار جمعی نیاز به بازپس دادن حتمی کار نبوده است و با این تعبیر می توان آن را شبیه تعاون از نوع قرضی تلقی نمود. با این تفاوت که قرضی جنبه ی طلبکارانه تری از روجاری داشته است و دارد و نیز به صورت فردی ( و نه همچون روجاری که جمعی است) مشاهده می شود. اما روجاری از ریشه های عمومی تر و انسانی تر کایَّری  بهره ور است و هنوز رنگی از آن را با خود دارد. طبق مشاهدات معلوم گردیده است که خواستگاه این تعاون نیز نخست در مناطق ییلاقی و قشلاقی و میان خانوارهای چوپانان و گالش ها مرسوم بوده است. (همان،ص 26 و 27)
قرضی: ارائه ی کار بدنی که در گذشته به صورت رایگان و به صورت جمعی و داوطلبانه در قالب کایَّری و در اختیار همه ی اهالی قرار می گرفت، به تدریج دگرگون و ماهیتا غیر رایگان و طلبکارانه شد. پیشتر افرادی که برای کایَّری می رفتند، ضرورتی نداشت که همان مقدار و نوع کار را برای کمک دهنده بازپس دهند. هرگاه برای یاری رساندن ضرورتی احساس می گردید، کایَّری چهره ی انسانی تری را به نمایش می گذاشت. با تغییر آن روابط تنگاتنگ،- بر مبنای کار تولیدی-، از مناسبت های کایَّری در میان انسانها کاسته شد و به نوع خاصی از تعاون و یاری بدل گردید که در اصطلاح محلی به آن قرضی می گویند. ( همان،ص 31 و 32.)
کایَّری: متداول ترین و قدیمی ترین شکل تعاون و یاری در مناطق مختلف مازندران کایَّری نام دارد. در این نوع تعاون، افراد رایگان و بی چشم داشت و با توجه به ضرورت و نیاز داوطلبانه به کمک هم می رفتند. به معنی واقعی تر، این یاری ویژه ی دورانی بوده است که در آن پول به صورت امروزی وسیله ی مبادلات به شمار نمی رفته است. به درستی جایگاه آن را باید در میان مناسبات ابتدایی و اجتماعی و بعدها در نظام گله داری رایج جست و جو نمود. مبادله ی کالا با کالا، کار با کالا، کالا با کار، کار با کار، مضمون، بازار و روابط داد و ستدی روزگارانی به شمار می رفت که کایَّری یک قدم فراتر از این مناسبات می درخشید. به دلیل قرار گرفتن منطقه در بین کوه و دریا و با توجه به پیشرفتگی پوشش گیاهی و جنگلی و ادامه آن تا به کرانه های ساحلی، زمین های جلگه ای و دشت، ناچیز و کشاورزی در این نواحی نسبت به دامداری قدرت چندانی نداشته است و بر این اساس می توان گفت که کایَّری متعلق به مناسبات ابتدایی و قبل از گله داری و شبانی و برخواسته از ضرورت و نیاز زندگی کوچ نشینی و وضعیت خاص جغرافیایی و تاریخی این نواحی بوده است.(همان، ص 35)
کله کنی [ kele kani]: کندن زمین و ایجاد نهرآبه ها در اطراف و داخل مزارع و محل ، تمیز و لایروبی کردن نهرهای قدیمی جهت آبرسانی به کشتگاه ها و مزارع را کله کنی می گویند.
قرضی جنسی: وقتی که یکی از اهالی برنج خوراکی سالانه اش را و یا به " تیم بینج"[ شالی برای تهیه ی نشا ] نیازمند بود، آنها را از همسایه ها و اهالی محل به قرض می گرفت و بعد از برداشت محصول، قرض جنسی را با همان پیمانه و مقیاسی که دریافت کرده بود، بازپس می داد.
هم بندی: دو کشاورز که هر کدام یک اسب داشتند، اسب های هم را "همبند" و یا "همدوش" می کردند. با اسب های هم بند کار خرمن کوبی هم را به انجام می رساندند.
هم ته لک [  ham te lak ] ، بلو همازی [  balu hamazi ]: برخی از کشاورزان از مرحله ی " کله کِلو" (شخم زدن و زیر و رو کردن با بلو یا بیل کوتاه سرکج) تا مقطع نشاکاری به هم کمک متقابل می نمودند؛ زمین های تقسیم شده، از یک گوشته ( 6 هکتار- نسق ارباب برای مدت یک سال کشاورزی)  را زمین های " ته لک" می نامیدند. ته لک در گویش بومی به معنای تکه تکه و قطعه قطعه شدن است.
بینجه تاشون [  binje tashun ]: به علت بارندگی اگر کسی موفق نمی گردید تا محصول زمین کشاورزی را در موعد مقرر درو کند اهالی با یاری، کار درو، " کسو" [ دسته های شالی] و حمل آن تا به خرمن گاه را به عهده می گرفتند.
کسو جمع کری [  kasu jam kari  ]: زمان برداشت و جمع آوری محصول – که بارندگی و محدودیت زمانی و عقب ماندن ازموعد های مقرر در کشاورزی مواجه می گردید- اهالی به کمک کسی یا کسانی که کسو(دسته های درو شده ی برنج) را بر زمین گذاشته ولی جمع آوری کرده بودند، می شتافتند و آنها را جمع و به محل خرمن کوبی حمل و یا کوفا (کسو های انباشته شده بر روی هم) می کردند.
کرزنی[ kar zani]: زمان خرمن کوبی (کرزنی)، اهالی و کسانی که صاحب اسب و مال باربری بودند به کمک صاحبان کر می شتافتند؛ اسب ها را دو به دو به هم می بستند و خرمن ها را می کوبیدند و برنج و کاه را به منزل آنها می بردند و کسی و کسانی را که این یاری هارا دریافت نموده بودند، در زمان لازم و ضروری بازپس می دادند.
داره کر چینی [  dare kar chini ]: کسانی که خرمن کوبی محصول زمین را به چند ماه دیگر وامی گذاشتند، به کمک هم دسته های درو شده (کسو) را بر بالای تنه های درختانی که آنها را به صورت آلاچیق (نپار، نفار) تعبیر می کردند، می انباشتند تا در زمان معین ولازم به یاری هم آنها را از نپار به پایین و به خرمنگاه بیاورند و بکوبند.
اودنگه سری [ o dange sari ]: هنگام کوبیدن برنج در آسیاب دستی وآبی (او دنگه سر) و جدا کردن سبوس از برنج، اهالی به هم کمک نموده و کار چند روزه را در یک روز به پایان می رساندند.
دوما همّازی [ duma hammazi ]: کشاورزان مناطق ساحلی بخشی از زمین های شالیزاری را تا حدود 1000 متر که تقریبا از آبادی فاصله گرفته بود و به آب اندان (اِستل، استخر) تبدیل ساخته، به صید مرغابی می پرداختند. انان با مشارکت هم، ضمن آنکه بر گرد آب اندانها حصاری می ساختند، به یاری چند اردک دست آموز که آنها را در هوا رها می نمودند، مرغابی های مهاجر و ناآشنا را به سوی دامها می کشاندند. این کار از آبان ماه هر سال تا اسفند ماه ادامه می یافت.( همان، صفحات 40 تا 44)
فرهنگ واژه ها و اصطلاحات یاری:
1)    او دنگ: [ o dang]: او (آب) + دنگ = آبدنگ به معنای آسیاب آبی
2)    اودنگه سری[ odange sari]: به هنگام آسیاب کردن، کاری را به رایگان و به همراه آن برای شخصی که محصولش را در آسیاب آبی تبدیل می کند، انجام دادن. سری به معنی رایگان.
3)    بَلو: بیل سرکج کوتاه
4)    بینجه تاشون [ binje tashun]: بینج (شالیزار، شالی) + تاشون (هنگام تراشیدن، تراشیدن گاه) ب هنگام دروی گندم و شالی
5)    تیمه جار [  time jar]: تیم (دانه، تخم) +جار (زار، مکان، مثل کشتزار)؛ خزانه ی نشا
6)    تاشی [ tashi  ]: هنگاه تراشیدن
7)    داره کر چینی[ dare kar chini]: داره کر(خرمن های انباشته بر درخت) + چینی (هنگام چیدن و انباشتن آن)، به هنگام انباشتن خرمن ها (کرها) بر بالای درخت.
8)    روجاری [ ru gari] : رو به معنی بازشدن، گشادگی رو، با روی باز و جار به معنی یار، یاور با ی نسبت. یاری، یاوری، با روی گشاده و با میل و رغبت.
9)    کله کلو [ kale kalu]: شخم زدن و زیر و رو کردن زمین با بیل سرکج کوتاه قد (بلو). کلو به هر چیز سفت شده در اندازه های مختلف که ابتدا نرم و روان بودند. مثل قنّه کلو (قند کلوخ شده.
10) کر [ kar]: خرمن های انباشته شده از دسته های کسو
11) کسو[  kasu ]: دسته های درو شده ی برنج
12) کایَّری [  kayyari ] کاریاری
13) هم بندی: هم دوش کردن دو اسب یا دو حیوان را یه یک بند (افسار) بستن.

منابع و مآخذ
مهجوریان نماری، علی اکبر،1384،یاریگری در فرهنگ عامیانه ی مردم مازندران، آمل: نشر شمال
فرهادی، مرتضی،1373،فرهنگ یاریگری در ایران؛ در آمدی بر مردم شناسی و جامعه شناسی تعاون، تهران: مرکز نشر دانشگاهی

http://anthropology.ir/node/8161منبع

Email: nasrin.seyednejad@gmail.com

شالیزار

شالیزار

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [سنسکریت. فارسی]
[šālizār] زمینی که در آن برنج کاشته باشند؛ کشتزار برنج؛ شالی‌پایه
بیجار، بِجار در گویش تالشی

درو

فرهنگ لغت عمید

(بن مضارعِ درویدن و درودن)
[dero[w]]
۱. = درویدن
۲. (اسم مصدر) برش بوته‌های جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.
⟨ درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.



خویشاوندی زبان تالشی و بختیاری

ت : تالشی   ب: لری بختیاری
آتاشه (ت) تراشیدن - تاش و فعل تاشیدن (ب) ازریشه تاشیتن پهلوی به معنی درست کردن و خلق نمودن و سیقل دادن . با ساختار گذشته(ماضی - تاشت) و آینده (مضارع - اِتاشه) و فعل امر(بتاش)عیناً چون ساختار افعال زبان فارسی که در زبان لری بختیاری بجای شش ساخت مسقبل از فعل اخباری استفاده می شود .
تاوه(ت) تافتن - گرم شدن - فعل تاوستن (ب) و تَوستنtavestan گرم شدن و آب شدن و تاوه صفحه ی سپرس شکل که بر آتش نهند جهت پختن نان .
آکلاشه(ت) جویدن و تراشیدن - کِلاشنیدن(ب)kelashniden - (گذشته - کِلاشنید)(آینده - اِکِلاشنه).
آمیشته (ت)ادرار کردن - مستن mestan (گذشته - مِست) (آینده -اِمیزه).
پاتیل (ت) دیگچه - پاتیل (ب) دیگچه .
اَوباز(ت) غواص - شناگر- آوباز (ب)همان معنی .
اَوریز(ت) آبشار - اَوریز(ب) همان معنی .
اَسه (ت)هسته - اَسته و اَستو(ب) اَستو یا هستو درزبان پهلوی .
اَمَه (ت) ما - اِما و ایما (ب)همان معنی .
اَسرک (ت)اشک - اَرس - هَرس - خَرس (ب) همان معنی .
ویچیره (ت)اشک جاری- چیرچیر و چورچور(ب) حرکت اشک برگونه .
نشتا (ت) گرسنه ی صبحانه نخورده - ناشتا (ب) همان معنی
اوَتَه(ت )آنسو - او تَی(ب)همان معنی .اِی تَی - اینسو. او تا لُری جنوبی .
اورشم(ت)ابریشم - اَورِشُم (ب) پهلوی آنahreshom .
اوزار (ابزار)- اَوزار (ب) همان معنی .
اشکم (ت) شکم - اِشکم (ب)پهلوی اِشکم .
شوم (ت)شخم - شوم - شُهم (ب) همان معنی .
ایبال (ت) یک دست - یبال (ب) همان معنی.
ایتاج (ت) نیاز- ایتاج (ب)همان معنی .
نَر (ت)افقی - نَر (ب) همان معنی و عمودی را بَر گویند .
بسکم (ت) گاهی شاید - بساکم (ب)همان معنی .
بَلکم (ت) ممکن است- بلکُم (ب) همان معنی.
بُخ (ت) اَخم کردن- بُغ (ب)همان معنی با فعل ترکیبی بُغ کِردن.
بیلاوارس (ت)بی صاحب- بِلاوارس(ب)همان معنی.
تِرت (ت) خُرد و لِه - تِرد (ت) از فعل تِردنیدن terdenidan و گاه معنی سوختن مو را می دهد ویا پارچه ای که براثرضربه ای لِه و کوبیده شدن پاره شود تِرتهِستن tertehestan گویند .
تَشک (ت) آبله - تَشک (ب)عفونت پوستی مزمن.
تیوم (ت) بذر - تیم و تُهم (ب) به همان معنی.
تی تی (ت) فراخواندن ماکیان - تی تی (ب) فراخواندن بزغاله .
جَر (ت) خراب شدن - فاسد شدن - جَر (ب) ناگوارا - ناپختگی گوشت خوراکی - جَر از ریشه جَرنیدن و جرستن به معنی کجروی .


چارنال (ت) به سرعت رفتن - چال نال (ب)به همین معنی .
چَپ چَپول (ت) خمیده و کج و معوج - چَپ و چُل (ب )از ریشه فعل چُلنیدن به معنی خماندن و ضربه زدن به شیی فلزی که فرو رفتگی ایجاد کند .
چغو (ت) چاقو - چَغو (ب) به همان معنی .
چویندر(ت) چغندر- چوندُر (ب) به همان معنی .
چیلیک (ت) حلق - چیل (ب) - چیل دِره(خمیازه) چیل پَهنَک (دهان را باز و بسته کردن) .
خاس (ت) استخوان - خَس- هَس (ب) به همان معنی .
خاو(ت) خواب - خاو (ب) به همان معنی .
دَس دَلَک (ت) اتکا - دس دَلَک (ب) به همان معنی .
دِج ، دجن (ت) چسبندگی - دِغِن (ب) چسبندگیی که زایده ی شیرینی باشد .
دِز(ت) دُزد - دِز ، دُز(ب)به همان معنی و آو دِزه(آب دُزده) آبی که زیرپوست عفونی پنهان باشد .
دکاره (ت) میانسال - دوکاره (ب) به همان معنی .
دو(ت) دوغ - دو (ب) به همان معنی.
دِی (ت) روستا - دِی (ب) به همان معنی .
دِیَری(ت) دیگری - دِیَری (ب) به همان معنی .
دیرماز (ت)دیر وقت - دیرمجال (ب) به همان معنی.
دول(ت) دلو - دول (ب) به همان معنی .
دول (ت) خمیده - دول (ب) به همان معنی .
رز(ت) درخت انگور - رَز (ب) به همان معنی .
رَمه پا (ت) چوپان - رَمه پا (ب) چوپان چارپایان (اسب و قاطر) .
رنگه ری (ت) رنگ رخسار - رنگِ ری (ب) به همان معنی .
رِنج (ت) بیماری - رِنج (ب) بیماری و گونه ی نفرین به همان معنی .
رِشک (ت) شپش - رِشک (ب) بچه شپش - تخم شپش .و خود شپش را شِش گویند.
رو(ت) فرزند - رُو (ب)و درلرستان روله به همان معنی .
رِی (ت) اسهال - رِی (ب) به همان معنی .
زا (ت) زاده ی - زا (ب) به همان معنی .
زَلَه (ت) زَهره - زَهله(ب) به همان معنی .
زَلَه (ت) زالو - زَهلی - زَهله (ب) به همان معنی .
سا (ت) سایه - سا (ب) به همان معنی .
سالدار(ت) مُسن - سالدار (ب) به همان معنی .
ساوین (ت) صابون - ساوین (ب) به همان معنی.
سبا (ت) فردا - سَووا (ب) در گویش شوشتری سبا به همان معنی .
ستی (ت) سختی - ستی (ب)همان معنی . سختی - سَتی - سهدی sahdi به معنی سفارش هم آمده است .
َسَوز (ت) سبز- سَوز (ب) همان معنی .
سوته(ت) سوخته - سهده (ب) و سوته و سوده در دیگر شاخه های زبان لُری .
سور (ت) شور - سور(ب) به همان معنی .
سیا تاوه (ت)سیاه چرده - سیاتاوه(ب) به همان معنی .
شوندروز(ت)شبانه روز- شوندِ رو(ب) به همان معنی.
شیو (ت) شوهر دادن - شی (ب) به همان معنی .
غاپ (ت) پس از غوزک پا یا دست - غاو - غاب (ب) به همان معنی .
غَور (ت) گور - غَور(ب) به همان معنی .
فند (ت) شگرد - فِند (ب) به همان معنی .
کاو (ت)کبود رنگ و آبی رنگ - کَو - کهو (ب) به همان معنی .
کاوی(ت) گوسفند یک ساله - کاوه - کَوِه (ب) به همان معنی .
کَش (ت) بغل - کَش(ب) بغل همچون کَش کوه ، کشِ دیوار و.. به همان معنی .
کُنجی (ت) کُنجد - کُنجی (ب) به همان معنی .
کیبانو(ت) کدبانو - کیبِنو (ب) به همان معنی .
کَره (ت) ریشه و نهاد - کَره (ب) به همان معنی .
گارشت (ت)آروغ - گارشت (ب) به همان معنی .
گَل (ت) فاصله بین دو پا - گَل (ب) به همان معنی .
لَپَه (ت)موج - لَپ (ب) لپ زیدن - مواج . به همان معنی .
لَتِه (ت) پارچه کهنه و پاره - لَت(ب) بافته ای از موی بز .
لَر(ت) لاغر - لَر (ب). لَرو - لَر اندوم - لاغر اندام به همان معنی .
لَم (ت) فلج - لَم با فتحه کشیده (ب) به همان معنی .
لَنگری (ت) بشقاب بزرگ - لنگری (ب) به همان معنی .
لَو (ت) لب - لَو (ب) به همان معنی .
لِش (ت) نعش - جسم و بدن - لَش (ب) به همان معنی .
لرت(ت) له شدن - لِرتنیدنlerteniden (ب) به همان معنی .
نیمدار (ت) مستعمل - نیمدار(ب) به همان معنی .
لِمو (ت) لیمو - لِمو (ب) به همان معنی .
مُردال(ت) مُردار - مُردال (ب) به همان معنی .
مزگ (ت) مغز- مَزگ (ب) مَزگا زبان اوستایی به همان معنی .
مَنات (ت) ارزشمند - مَنات (ب) به همان معنی.
مین کوه (ت) اقامتگاه ییلاقی - مین کُه (ب) اقامتگاه کوهستانی .
واته (ت) حرف - سخن - بیان- وِت - وِته واج(ب) پیرامون سخن کسی سخن گفتن .
نا (ت) توان - نا (ب) به همان معنی .
نال (ت) نعل - نال (ب) به همان معنی .
نِسو (ت) نیم - نِسو- نِسب (ب) به همان معنی .
نوم (ت) نام - نوم (ب) به همان معنی .
ها (ت) آری - ها (ب) به همان معنی .
هرگج (ت) هرگز - هرگج- هرجگ (ب) به همان معنی .
هَرده (ت)خورده - خََرده - هَرده (ب) به همان معنی .
وِر (ت)گیج و منگ - وِر (ب) به همان معنی.
وَخت (ت) زمان - وقت - وَخت (ب) . واژه وخت یا بخت به معنای زمان ریشه د رآیین زروان دارد که به زبان عربی رفته و «وقت » شده است .
این آیین دردوره ساسانیان در زاگرس رونق گرفت و توسط کرتیر سرکوب شد اما مردمان کوهستان نشین زاگرس در بعضی از مناطق هنوز بار فرهنگی این آیین را به دوش می کشند.
سوگند به خدای بخت ، سوگند رایج مردم لُربختیاری در سرتاسر مناطق بختیاری نشین است که با بیان آن به صورت« بخت بَووم » سوگند به خدای بخت پدرم  «بگُه به بختت» بگو سوگند به خدای بختت .
و سوگند به بخت یادکردن از منزلتی برخوردار است که همه کس یارای بیان آن در خصوص هر کاری نمی شود سوگندش را یاد کرد.
یکه زا (ت) تَک زاده - یَکه زا (ب) به همان معنی.

http://khananews.com/print.php?id=6245


طلا، زر در اصطلاح فارسی

طلا
فرهنگ لغت عمید

(اسم) [عربی: طِلاء] (شیمی)
[talā] فلزی زردرنگ، چکش‌خوار، و گران‌بها که در ضرب سکه و ساختن جواهر به کار می‌رود؛ زر.
⟨ طلای سفید: (شیمی) = پلاتین



لغت نامه دهخدا

طلا. [ طِ / طَ ] (از ع ، اِ) زر (در اصطلاح فارسی ). زر سرخ . بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان ). زر خالص و صاحب فرهنگ رشیدی نوشته که غالباً لفظ طلا معرب تله است که لفظ هندی است و بکسر فوقانی و تشدید لام بمعنی زر و بمعنی ملمع کردن و ملمع نیز آمده است و در سراج نوشته که طلا بمعنی زر سرخ در اصل به تای قرشت بود بسبب اختلاط عجم و عرب به طای مطبقه نوشته اند حتی که مطلا بمعنی زراندود استعمال کنند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به زر طلا شود :
زمین را برنگ طلا رنگ داد [ مهر ]
جهان را ز نو فر واورنگ داد.

فردوسی .



زر

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [پهلوی: zar] (شیمی)
[zar] = طَلا

زر ز معدن سرخ روی آمد برون
صحبت ناجنس کردش روی زرد.
سنائی


زرد

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [پهلوی: zart]
[zard]
۱. یکی از رنگ‌های اصلی، مانندِ ‌رنگ زر، که از ترکیب آن با رنگ آبی، رنگ سبز به‌دست می‌آید

قزل قیه (قزل قلعه ) نام روستایی در اردبیل ...قزل باش (سربازان دوره صفوی که کلاهخود قرمز داشتند )
قزل اوزن و قزل آلا ...........اینها کلمات ترکی هستند

زرد هم واژه ای ایرانی و پهلوی می باشد هر چیزی که به رنگ زر باشد معنی می ده ....
زَر گو = گاو زرد  در تالشی خطبه سرا
زَرینه نون ------نانی که به واسطه متعلقات به رنگ زرد هست .