زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی


غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسیغلط مشهور در توصیف دو دسته به کار برده می شود:
دسته ی نخست کسانی هستند که از رهگذر سالوسی و ریاکاری در زمره ی نیک مردان جای می گیرند. در باره ی این " کندم نماهای جو فروش " می گویند: فلانی غلط مشهور است، یعنی نان پرهیزکاری می خورد ولی " چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند ".
دسته ی دوم آن واژه ها و عباراتی است که بر خلاف حقایق تاریخی و یا آیین دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاری است.
اکنون به نمونه های گوناگون این غلط های رایج در زبان فارسی که پرهیز از گفتن آن ها بایسته است دقت کنید :
● به کار بردن تنوین برای واژه های فارسی
کاربرد تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی است برای واژه های عربی جایز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها که فارسی است هرگز تنوین بر نمی دارد و نباید آن ها را چون این به کار برد:
گزارشا به عرض می رسانم ( به جای بدین وسیله گزارش می کنم که )،
ناچارا رفتم ( به جای به ناچار، یا ناگزیر رفتم).
اکنون کار به جایی رسیده است که بسیاری تنوین را حتا برای واژه های لاتین نیز به کار می گیرند و مثلن می گویند: تلفونا به او خبر دادم، یعنی به وسیله ی تلفن، یا تلفنی او را آگاه کردم.
تلگرافا به او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یا تلگرافی او را آگاه کردم.
در این جا لازم به گفتن است که دیرزمانی است که نوشتن تنوین به صورت ا در خط فارسی به کناری نهاده شده و آن را به صورت ن می نویسند. مثلن : اتفاقن، تصادفن یا اجبارن
● واژه ی های دو قلو، سه قلو، چهارقلو و مانند آن
واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از " دوق " و " لو " است که روی هم همزادها معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی احیانن سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان سه قلو یا چهار قلو گفت.
درست مانند واژه ی فرانسوی دو لوکس De Luxe که بسیاری گمان می کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن هم وجود دارد. De حرف اضافه ی ملکی در زبان فرانسوی می باشد به معنی " از" ( مانند Of در انگلیسی یا Von در آلمانی ) و Luxe به معنی " تجمل و شکوه " است و دو لوکس به معنی " از (دسته ی ) تجملاتی " می باشد. یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع معمولی، بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.
● به کارگیری واژه ها یا اصطلاحات با معنی نادرست
جمله هایی مانند :
▪ من به او مظنون هستم ( می خواهند بگویند: من به او بدگمان هستم)
▪ او در این قضیه ظنین است ( می خواهند بگویند: او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)
▪ هر دو نادرست و درست وارونه ی آن درست است.
ظنین صفت فاعلی و به معنی کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی و به معنی کسی است که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست این جملات می شود:
▪ من به او ظنین هستم .( یعنی من به او بدگمان هستم)
▪ او در این قضیه مظنون است. ( یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)
▪ مصدر عربی فقدان به معنی کم کردن، کم شدن و از دست دادن است و معنی نبود ندارد و درمورد مرگ و فوت کسی هم باید گفت: در گذشت، یا رخت بر بست.
▪ یا مثلن می گویند: " کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد ". در حالی که کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمی گیرد و در ادبیات هم همیشه گفته اند: زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.
▪ شعر سعدی، یعنی: " بنی آدم اعضای یک پیکرند " را " بنی آدم اعضای یکدیگرند " می گویند.
▪ هنگامی که دانش آموزی در پایان سال تحصیلی در برخی از درس ها نمره ی کافی برای قبولی نمی آورد می گوید در فلان و فلان درس تجدید شدم و یا درباره ی کسی می گویند فلانی امسال تجدید شد. حال آن که این نه خود دانش آموز، بلکه درس های نمره نیاورده است که تجدید می شود و در شهریور ماه باید دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شود ، چون این دانش آموزی تجدیدی شده است و باید او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامید.
● غلط های دستوری
استاد: این واژه فارسی است و باید جمع آن را استادان گفت نه اساتید .
مهر: مهر واژه ای فارسی است و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگویند: حکم مهر کرده شد یا مهر زده شد.
● غلط های واگویی (تلفظی)
پسوند " وَر " در زبان فارسی برای رساندن مالکیت و به معنی " صاحب " و دارنده است. " رنج وَر " به معنی دارنده ی رنج و " مزد وَر " به معنی دارنده ی مزد است. امروزه بر خلاف این قاعده و برخاسته از خط عربی که ایرانیان به کار می برند، این واژه ها را به صورت رنجور و مزدور می نویسند که موجب آن گردیده است تا آن ها را به نادرستی با واو " سیرشده " (مانند واو در واژه ی " کور ") تلفظ نمایند.
واژه های دیگر ی نیز مانند دستور ( دست وَر به معنی صاحب منصب، وزیر) و گنجور ( گنج وَر) نیز از این گروه است.
● نامیدن پدر به جای پسر
زکریا نام پدر " محمد بن زکریای رازی " و سینا نیز نام پدر " ابوعلی این سینا " بوده است. لیکن همه جا آنان را با نام زکریای رازی و ابن سینا ، یعنی نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان می نویسند. " بیمارستان ابن سینا " هنوز نیز در چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.
منصور نیز پدر " حسین ابن منصور حلاج " است که کوتاه شده ی نام وی "حسین حلاج " است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران در سده ی سوم هجری را همه جا " منصور حلاج " می نامند و نه "حسین وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.
● خوان یغما
هرگاه به دارایی کسی دستبرد بزنند و چیزی از آن بر جای نگذارند، در اصطلاح می گویند که گویی خوان یغما بود که این گونه آن را چپاول کردند.
عبارت " خوان یغما " از دو واژه ی " خوان " و " یغما " و به مفهوم "سفره ی غارت و چپاول " فهمیده می شود، در حالی که چون این نیست و معنی و مفهوم واژه ی " یغما " در این عبارت کاملن چیز دیگری است و ارتباطی با غارت و چپاول ندارد.
" یغما " نام گروهی از تورانیان است که در دوره ی اسلامی در شهری با همین نام در نزدیکی " خجند " کنونی زندگی می کرده اند. پیش از آمدن این گروه به این منطقه، اقوامی که "سگان " نام داشته اند ( و به غلط آن را " ساکاها " می نویسند) در این محل زندگی می کرده اند و جشنی را برگزار می کرده اند که " سگه " نام داشته است که همان " جشن سده " می باشد. با آمدن یغماییان ِ تورانی به این محل، آنان دین و همه ی آیین ها و حتا عادات سگان را گرفته و "جشن سگه " ی آنان را نیز برگزار می کردند.
در جشن دیگری نیز که " خوان یغما " نام داشته است، آنان سفره های بزرگی می گسترانیدند و انواع خوراک های لذیذ و نوشیدنی های خوش گوار در آن می نهادند و از همه ی مردم دعوت می کردند که در این میهمانی عمومی حاضر شوند و در کنار انجام دیگر مراسم، از آن ها سیر بخورند و بنوشند و هر چه می خواهند با خود ببرند. سعدی می گوید:
ادیم زمین سفره ی عام اوست / برین خوان یغما چه دشمن چه دوست
و در جای دیگری می گوید:
یکی نانخورش جز پیازی نداشت / چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت
پراکنده ای کفتمش ای خاکسار / برو طبخی از " خوان یغما " بیار
جشن خوان یغما که نشانه ی سخاوت و بخشندگی پدران ما است در سده های گذشته اهمیت و اعتبار ویژه ای داشته است و رفته رفته به صورت اصطلاح در آمده است، لیکن به علت عدم آگاهی از ریشه ی تاریخی آن، بسیاری آن را به معنی دستبرد و چپاول گرفته و به کار برده اند.
افغانی در قصیده ی خود می سراید:
گل آرد، نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد
شود تا باغبان طبع وی در گلشن آرایی
کشیده خوان یغمایش چه فیض جاودان دارد
که هر روزی فزون گردد گوارایی و گیرایی
خوشا درویش صاحب دل که نعمت های عامش را
نیابی در بساط خاص دارابی و دارایی
● غلط های املایی مشهور
آزمایشـات: واژه آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با " آت " عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت و باید با " ها" ی فارسی جمع بسته شود. آزمایش ها درسـت اسـت.
در جمع بستن واژه ها ی فارسی با " جات " نیز غالبن همین گونه اشتباهات رخ می دهد، چرا که به نظر می رسد که این نوع جمع فرقی با جمع با " آت " ندارد . اما برای نوشتن فارسی فصیح به تر است که این واژه ها نیز با " ها "جمع بسته شود، برای احتراز از عربی مآبی . یعنی به جای روز نامه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شیرینی جات ، ترشیجات ، دسته جات ، میوه جات ، نقره جات و.... به تر است چون این بنویسیم :روزنامه ها ، کار خانه ها ، نوشته ها، شیرینی ها ، ترشی ها ، دسته ها ، میوه ها ، نقره ها .
از غلط های فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن نام های جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با : آت آن را جمع می بندند ، جمع الجمع می شود، از آن جمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یا جواهرات ، حواس ها ، عجایب ها ِ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیات ها و دیگر، که شکل درست نوشتن وگفتن آن چون این است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حواس ، عجایب، منازل ، نوادر ، امور ، عملیات و ..
▪ آذان / اذان: این دو واژه را باید از هم جدا نمود. زیرا که معـنای آذان( گوش ها ) و معـنای اذان اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معینی از روز در گلدسـته و مناره ی مسجد است.
▪ آزوقه / آذوقه: اصل این واژه که آن را آزوغه هم می نویسـند ترکی اسـت. پس باید به" ز" نوشـته شـود.
آسـیا / آسـیاب: این واژه را به هردوشـکل می توان نوشـت و بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بسـته اند.
▪ آن را / آنرا: " را" واژه ی مسـتقلی است و پـیـوسته آن را جدا از کلمه ی پیشـین می نویسـند. مانند: این را، وی را، ایشـان را، تو را، آن را .
▪ اتاق / اطاق: از آن جا که این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج " ط" وجود ندارد پس باید آن را با حرف " ت" نوشـت.
▪ اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، پس به تر اسـت به " ت" نوشـته شـود .
ارابه/ عـرابه: ارابه واژه ی فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس به تر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت.
ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها می توان با حرف "ح" نوشـت زیرا ازدهام واژه ای بی معنی اسـت.
▪ اسـب / اسـپ: به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. زیرا این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیش تر با " ب" می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با " پ " می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و...
▪ اسـتادان / اسـاتید: چون اسـتاد واژه ای فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان. این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته است، در این زبان به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته می شـود
اسـلحه/ سـلاح: بسـیاری کاربرد درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوری که گاه به جای اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالی که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت و به جای آن می توان واژهء سـلاح ها را به کار برد.
▪ اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی به هیچ روی تنوین نمی گیرد و کاربرد آن ها بدین صورت از اغلاط مشهور به شمار می آید. به تر اسـت به جای اقلاً " حد اقل " و یا به تر از آن " دسـت کم" و یا " کم از کم " نوشـت و به جای اکثراً " غالبن" و یا به تر از آن " بیش تر " را به کار برد. .همچنین نمی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یا واژه فارسی " زبان " را زباناً .
▪ اِن شاء الله / انشاء ألله: جمله ی " ان شاء الله " از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )، الله (خداوند)، یعنی: اگر خداوند بخواهد. اما جمله ی " انشاء الله " از دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفریدن )، الله ( خدا ) به معنی: خداوند بیافریند. آن چه به هنگام نوشتن این جمله مراد نویسنده است جمله ی نخست است ولی آن را به صورت جمله ی دوم می نویسد.
▪ انتر / عـنتر: واژه انتر را که فارسی و معـنای آن بوزینه می باشـد باید به همین صورت نوشـت. عـنتر به زبان عربی نوعی مگس و مجازن به معنای شـجاع است.
▪ باتلاق/ باطلاق: واژه ی باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف " ت" درسـت اسـت.
▪ باغ ها / باغات: واژه ی باغ فارسی اسـت و جمع بسـتن آن به " ات " عربی نا درسـت اسـت.
▪ بوالهوس / بلهوس: پیشـوند " بُل " برسـر برخی واژه های فارسی می آید ومعـنای پـُر، بسـیار و فراوان دارد، برابر این پیشوند در زبان عربی ابو می باشد که برای واژه های عربی به کار می رود و کوتاه شده ی آن را به صورت بو می نویسند. پس" بُل " برای واژه های فارسی ( مانند بلکامه: پر آرزو، بلغاک: پر شور) و "بو" برای واژه های عربی (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب: پر شگفتی) درست است.
▪ بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ و برگی اسـت که تنه ی ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود و املای درسـت آن بوته اسـت.
▪ به نام / بنام: در زبان عربی حرف جر " ب " را هـمیشـه باید به کلمه ی بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه " به" را باید همواره جدا از کلمه نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند: بدین و بدو.، زیـرا اگر چون این ننویسـیم در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی (التباس معنی) وجود دارد، مانند همین "به نام" و "بنام " که هر کدام جای کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید: او نویسـنده ی بنامی بود و یا " من او را به نام نمی شـناختم". به همین ترتیب اگر " به روی" را " بروی" بنویسیم معلوم نخواهد شـد که مراد چیسـت؟
آیا منظور از " بروی" فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که: این قـلم به روی میز اسـت یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا " بدرد : یعنی پاره کند و " به درد " یعنی به غم و اندوه.
به همین گونه اند صد ها واژه که باید به هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره
▪ بها / بهاء : بها به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است . اما معنی بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است. در پشت جلد ( پوشانه ) برخی از کتاب ها می نویسند : بهاء .... ریال . که سخت نادرست است .
▪ پایین / پائین:. شاید گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری عربی درزبان پارسی جایی ندارد. براین پایه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "، " امریکائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی، آمریکایی و چون این ها نوشت.
▪ تاس / طاس: تاس واژه ای فارسی اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس می نویسند (معرب کرده اند)، یعنی ایرانیان باید آن را به حرف ت بنویسند.
▪ تراز/ طراز: تراز واژه ای فارسی است که عرب ها آن را گرفته و طراز می نویسند (معرب کرده اند). به همین سـبب " تراز" و همه ی ترکیبات آن باید با حرف " ت" نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند این ها.
▪ تپیدن / طپیدن : تپیدن واژه ای فارسی اسـت. و باید با حرف " ت " نوشـته شـود و نوشـتن واژه های مشـتق از آن نیز مانند: تپش، تپنده، تپید، تپاندن و مانند آن نیز بایسته است. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسی اند، نباید با " ط" نوشـته شـود.
دیگر آن که در زبان عربی، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبیب. از این رو واژه های عربی را می توان به همان صورت عربی نیز نوشت. نکته ی دیگر آن که: اگر کلمه ای مربوط به زبان های بیگانه ی دیگر باشـد، به ت نوشـته می شـود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما برخی نام های خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده است می تواند به همان صورت عربی هم نوشته شود و گر نه چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارد که در آن ها تغییری ایجاد نمی شود.
▪ ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب وصواب معانی جدا گانه ای دارد و نباید آن ها را با هم اشـتباه کرد. ثواب اسـم است به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به معـنی "درسـت، به جا و مناسـب".
▪ جذر/ جزر: برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز اشـتباه می کنند. جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند. جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد می باشد.
▪ جرأت/ جرئت: این واژه را باید جرات نوشت و به صورت جرئت اصلن وجود ندارد.
▪ حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنای ترسـناک: شـب تاریک وبیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها
( حافظ )
▪ خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد کوچک و ریز و اندک اسـت مانند: خرد سال یا خرده فروشی، و واژه خورد سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته. نمونه های دیگر: سالخورده یا خورد و خوراک
▪ داوود/ داود: املای این گونه واژه ها را در املای زبان فارسی با دو ( واو ) سفارش کرده اند. به همین ترتیب واژه هایی مانند طاوس و کیکاوس را نیز باید با دو ( واو ) نوشـت: طاووس، کـیکاووس.
▪ دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـه ی آن دو چهار باشـد، در متون قـدیمی به صورت دوچار می نوشـته اند. اما در سده های اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز به تر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.
▪ ذِ لت / ز َ لّت: معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت) است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.
▪ رُتیل / رطیل: نوعی عنکبوت زهر دار را به عربی رتیل می گویند و رطیل وجود ندارد.
▪ زرع / ذرع: زرع به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای طول و برابر یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.
▪ زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت.
▪ زکام / ذکام: این واژه را بایـد با ز نوشـت،
▪ سِـتبَر/ سـِطبَر : این واژه را که به معنای درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون واژه ای فارسی اسـت به تر اسـت با حرف ت نوشـته شـود.
▪ سـؤال / سـئوال: شـکل درسـت آن این واژه سـؤال است.
▪ سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با ک وهم با گ درست اسـت.
▪ شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.
▪ شـسـت/ شـصت: این واژه ها راهم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند. شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت وپا وشـصت عدد ۶۰ اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، تنها برای تمایز میان معـنای آنها است که یکی را با س و دیگری را با ص می نویسـند. ولی درمتون کهن، هردو واژه با " س" آمده اسـت.
▪ صد / سـد: چون واژه ی " سـده " فارسی اسـت، سـد را نیز می توان با " س" نوشـت. اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با " ص " نوشـته اند، اکنون نوشـتن آن با " س" غـیر متعارف به نظر می رسـد. از سوی دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ١۰۰ را برای تفکیک صد از سـد. با " ص" نوشـته اند
▪ صفحه/ صحیفه : صفحه به هر کدام از دو روی کاغذ و صحیفه به خود ورق کاغذ ( که دارای دو روی ) اسـت گفته می شـود. البته ورق را در سـال های پسـین برگ نیز می گویند.
▪ طوفان/ توفان: اصل این کلمه یونانی اسـت و شکل های دیگر این واژه ی یونانی در بسـیاری از زبان های ارو پایی هم به کار می رود، چون آن که در زبان انگلیسی Typhoon و در زبان فرانسوی Typhon به همین معنای طوفان به کار می رود. در فرهـنگ معین واژه ی طوفان را که اسم و معرب از کلمه یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت و شـدید و آب بسـیار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید وناگهانی که موجب خسـارت و خرابی بناها و سـاختمانها شـود و سـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، و همچنان به معنای هر چیز بسـیار است که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش یا طوفان باد. اما در همان فرهنگ، یک " توفان " هم درفارسی هست که صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و به معنی شور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران می باشد. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید معنا های لغوی این واژه ها را مد نظر قرار داد.
▪ طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی است و از این رو می توان آن را با "ت " نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با " ط" نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی می باشد نوشتن آن با "ط " نامانوس و نامتداول است.
▪ غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید با " ت" نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را نیز باید با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و...
▪ غوته / غوطه : " در آب فرو رفتن " به فارسی " غوتیدن " است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.
▪ غیظ / غیض: در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنای کاهـش آب اسـت.
▪ فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.
▪ فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با " ط " نوشـته شود و واژه ای به نام فتیر اصلن وجود ندارد.
▪ قفص / قفس: این واژه عربی اسـت و باید با "ص " نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را همیشه با "س " نوشـته اند و املای آن به شکل قفس رایج اسـت.
▪ قیمومت / قیمومیت: واژه ی قیمومت را که به معنی قیم بودن است، فارسی زبانان ساخته اند و در زبان عربی کاربردی ندارد و کاربرد قیمومیت نادرست است
▪ کُحل / کــَهل: کحل اسم است به معنای " سـرمه" اما کهل ، صفت اسـت برای مرد میان سـال.
▪ گزارش ها / گزارشات: برخی ها واژه ی فارسی گزارش را با " ات" عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت
▪ لایتجزا / لایتجزی: این واژه با آن که عربی اسـت املای درسـت آن لایتجزا اسـت و معنای آن تجزیه نا پذیر.
▪ مآخذ / مأخذ: واژه ی عربی مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن است . اما برخی این واژه ها را به جای یک دیگر یعنی مفرد را به جای جمع وجمع را به جای مفرد به کار می برند.
▪ مبرا / مُبری : این واژه ی عربی به معـنی" تبرئه شـده از تهمت" اســت و در فارسی و عربی آ ن را مبرا می نویسـند.
▪ مجرا / مجری: واژه ی مجری اسـم فاعـل مصدر اجراء و به معـنای اجرا کننده اسـت، مانند " مجری قانون ". ولی در عربی مجری را به صورت مجرا نیز تلفظ می کنند که در آن صورت، اسـم مفعول مصدر اجراء و به معنای " اجرا شـده، عملی شـده " اسـت که در فارسی به تر است که به صورت "مجرا" نوشـته شـود تا با "مجری" اشتباه گرفته نشـود.
▪ محظور/ محذور: واژه ی محظور به معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور هم به معـنای " آن چه از آن می ترسـند" و هم به معنای "مانع و گرفـتاری" آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یا " در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم "،
▪ مسأله / مسئله: این واژه عربی اسـت و در خط عربی به صورت مسـألة نوشـته می شـود و در زبان فارسی هم بسـیاری این اصل را رعایت نموده و آن را به صورت مسأله می نویسـند، نه مسئله.
▪ مسـئوول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی البته مسـئوول می نویسـند، اما در فارسی همیشه آن را با یک واو نوشـته اند.
▪ مزمزه / مضمضه: واژه ی مزمزه فارسی و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی است و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب در دهان برای شـسـتن آن است.
▪ مُعتـَنی به/ متنابه: این واژه عربی اسـت و معنی آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت و املای آن نیز به صورت معتنی به درسـت اسـت.
▪ مقتدا / مقتدی : این واژه را که به معنی پیشوا است در عربی مقتدی نوشته اما مقتدا تلفظ می کنند. از این رو در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه خواندن باید آن را مقتدا نوشـت.
▪ منتها / منتهی: این دو واژه را در فارسی به تر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند: سـاختمان های این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت یا " این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد" .
▪ نیاگان / نیاکان : در فارسی نیاگ یا نیا به معنی جد است و جمع درست آن نیاگان است نه نیاکان.
▪ وهله/ وحله: این کلمه را که به خط عربی وهـله می نویسـند ومعنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا که وحله در عربی و در فارسی معنایی ندارد.
▪ هیز / حیز: واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی جا و مکان است.
▪ هیئت / هیأت: واژه ی هیئت عربی و به معنی شـکل و صورت چیزی و نیز به معنی عـده ودسـته ای از مردم است. جمع هیئت نیز هیأت اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد

دکتر سعید نفیسی
برگرفته از: در محضر استاد / سعید نفیسی

منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی
http://vista.ir/article/295848/%D8%BA%D9%84%D8%B7-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D9%85%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C

کسری

کسری

لغت نامه دهخدا

کسری . [ ک ِ را / ک َ را ] (معرب ، اِ) خسرو را گویند. ج ، اکاسرة، کساسرة، اکاسر، کسور. (ناظم الاطباء). لقب هریک از پادشاهان عجم . (از برهان ) (از آنندراج ). لقب پادشاه فارس معرب خسرو یعنی پادشاه پادشاهان و صاحب شوکت بسیار و فراخ ملک . ج ، اکاسرة، کساسرة، اکاسر، کُسور علی خلاف القیاس و القیاس کِسرَون . (منتهی الارب ). اسم پادشاه فارس چنانکه پادشاه روم را قیصر نامند و ترک را خاقان و یمن را تُبَّع و حبشه را نجاشی و قبط را فرعون و مصر را عزیز و مانند آن ، و این معرب خسرو فارسی است و معنایش فراخ ملک است . ج ، اکاسرة، کساسرة، اکاسر، کسور است و به قیاس باید کسرون شود و چون کاف مکسور باشد نسبت به آن کِسری ّ و کِسرَوی است و مفتوح باشد کَسرَوی ّ. (از اقرب الموارد).

ریشه لغت سرنا


ریشه لغت سرنا

سُرنا و کَرنا هر دو به معنی بوق و با لغت (به انگلیسی: Horn) در انگلیسی از یک ریشه می‌باشند. در اصل در میان اقوامی که زبان هندواروپایی اولیه را صحبت می‌کردند این ساز به علت اینکه از شاخ حیوانات ساخته می‌شد به این اسم نامیده شده. شاهد دیگری که به این ادعا و مشابهت مهر تائید می‌زند نام ذوالقرنین، به معنی دارنده دو شاخ است. قَرن که مُعَرَّب کَرن است (که در اسم کَرنا مشاهده می‌شود) به معنی شاخ می‌باشد[؟؟؟ چرا به معنی دارنده دوشاخ است؟ و کوروش دوشاخ بوده؟]. البته سُرنای کنونی به مراتب از بوقهای شاخی اولیه پیشرفته تر است، ولی عضوی از خانواده سازهای بادی یا بوقی به شمار می‌آید.
ویکی پدیا

تحریف نام های تالشی

قابل توجه اداره راه و ترابری تالش

لطفاً تحریف نام های تالشی را متوقف کنید

زمانی که ماهنامه تالش منتشر می شد، بارها در یادداشت هایم درباره تحریف نام های اماکن مختلف تالش مطالبی کوتاه و بلند نوشته ودرباره خطرات فرهنگی این تحریف ها تذکراتی داده بودم. اما گویا قرار نیست چنین کاری برای نام های تالشی متوقف شود. البته این موضوع فقط مربوط به شهرستان تالش نیست و تالشان شهرستان های دیگری چون فومن و ... نیز با این موضع دست و پنجه نرم می کنند. نکته ای هم جای تاسف دارد این است که مطبوعات منطقه تالش به این موضوعات اهمیتی نمی دهند و گویا نمی دانند که یکی از وظایف فرهنگی شان نقد عملکرد ادارات متعدد است.

یکی از اداراتی که معمولاً اقدام به تغییر نام اماکن و روستاها و ... کنار جاده ها می کند، اداره راه است. این اداره با نوشتن نام های تحریف شده و غیر واقعی بر روی تابلوهای خود و نصب آن ها در کنار جاده های منطقه به این موضوع اقدام نموده است . در زیر تابلوهایی را که در کنار جاده کنار گذر (اتوبان) تازه ساخت اسالم نصب شده اند، می بینید. در این تابلوها نام روستاهایی چون کلَسرا(کلَه سرا) kəlasərā   به صورت کَلِّسَرا (کَلِّه سرا) kalleh sara  درآمده است. کل kəl یعنی کوره زغالپزی و سرا  sərā هم همان سَرا در زبان فارسی است. اگر چه  سرا در زبان تالشی معنای حیاط و بیرون را هم دارد. و در نام هایی چون خالَسرا و چالَسرا و ... هم دیده می شود. اما این که نام کل kəl به یک باره به   شکل کَلِّه kalleh  در می آید؛جای پرسش دارد.

 

 

همچنین در این تابلوها  نام روستای جَنگَمیرَه  jangamira  به شکل جَنگمیرِه  jangmireh  در می آید.

 

 

 

خَلیفِه آباد xalife ābād   به شکل خَلیف آباد khalifabad  می شود و ... اگر چه نام اصلی و تالشی اش خَلفَه آواد  xalfaāvād  است، اما همان نام رسمی و فارسی شده اش را نیز که در واقع ترجمه شده نام تالشی اش است، هم درست ننوشته اند. خَلفَه به معنای خَلیفه می باشد و این نام برگرفته از نام خانواده هایی ست که در بین مردم به خلیفه مشهورند و ...

 

در این تابلو ها کَشَوَ kašava  که نام محلی روستای کَشاوَر kašvar  (کشاور محله ) می باشد به شکل کِشاوَر محله keshavar mahalle  در می آید و .... مابقی را خودتان قضاوت کنید. 

 

 

 امیدوارم مسئولین محترم ضمن توجه به نقایص فنی زیاد  و کمبود های موجود این کنارگذر و رفع این عیوب و نقایص به تحریر دوباره تابلوها بپردازند و با این کار نام نیکی از خود در تاریخ تالش برجای بگذارند.

 

 منبع:
http://www.taleshshenasi.blogfa.com/post-153.aspx

کارد

لغت نامه دهخدا
کارد. (اِ) آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است . (ناظم الاطباء). سِکّین . (ترجمان القرآن ) (دهار) (منتهی الارب ). مِخذَعَه . خیفَه . ...
کارد
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) ابزاری مرکب از یک لبة تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چاقو. ؛~به استخوان کسی رسیدن کنایه از: وضع بسیار سختی داشتن . ؛ مثل ~ُ پنیر بودن کنایه ا ...
کارد
فرهنگ لغت عمید
(اسم) [پهلوی: kārt] [kārd] وسیله‌ای دارای دسته و تیغه برای بریدن.

نام تالشی قیچی پشم بری گوسفند :دوارد،دْرد، دیورد، دارد ........همان دوکارد بوده در اصل.

بیانیه علمی در باره الفبای تالشی

بیانیه علمی در باره الفبای تالشی

بیانیه علمی شماره ۱ موسسه فرهنگی و هنری تالش شناسی در باره الفبای تالشی
« تالشی » یک زبان کامل است . از گروه شمال غربی زبانهای ایرانی . این زبان در گستره نسبتا پهناوری از سالیان در خاک اران تا رودبار ایران رواج دارد . زبان تالشی دارای گویش های متعددی ست که درسه گروه کلی قرار می گیرند و این سه عباتند از: گروه شمالی از اران و عنبران ( انبون ) تا لیسار، گروه میانی از لیسار تا الها بخش محله رضوانشهر و گروه جنوبی از خوشابر تا رودبار و دره شاهرود .
زبان تالشی فاقد الفبا و گونه ادبی است و همین نقص موجب تقسیم آن به گویشهای متعدد محل به محل و ایجاد فاصله زیاد بین آن گویش ها شده است .
زبان تالشی سالهاست که از سوی زبانهای ترکی و فارسی به چالش کشیده شده و در برابر آنها روبه نابودی نهاده است . آن چالش به دوصورت متفاوت نمود می یابد . ۱- آمیزش با فارسی به واسطه رسانه ها و لایه روشنفکر و دانش آموخته جامعه تالشی زبانان . ۲ – عقب نشینی در مقابل گسترش ترکی به واسطه توده عوام و بازاریان .
برای نگارش متون تالشی دونوع الفبا به کار می آید . ۱- فونوتیک بین المللی بر پایه خط لاتین . برای نوشته های علمی و پژوهشی . ۲ – الفبای عمومی برای عامه گویشوران برپایه خط فارسی رایج .
زبان تالشی دارای دوازده واکه ( حروف مصوت ) وبیست و دو همخوان ( حروف صامت ) به صورت زیر است :
واکه‏ ها برای نگارش های علمی و پژوهشی:
آ ă در «آب» و «عالى»
اَ a در «ادب» و «على»
اِ کوتاه ə در «آسمان» و « آشکار»
اِ کشیده e در «دل» «میدان»
اُ o در «اُردک» و «سرمه»
اُى ö «اُ» آمیخته با «اى» در «دوم» = دُم تالشى
او u در «سو» و «آهو»
آو ow در «دولت» «دوران»
اى i در«بید» و «دید»
ئـَ έ صدایى بین «هـَ» و «اَ» در «زواَ» = پسر تالشى
ئـِ ε صدایى بین «هِه» و «اِ» در «آدوئه» = دادن تالشى
همخوانها برای نگارش های علمی و پژوهشی:
ب bح،هـ h غ،ق qم m
پ p خ xف fن n
ت،ط tد dک kو v
تَ ť ت کامى ،انسدادى و دمشى . در pať لخت .
ث،س، ص sذ،ز،ض،ظ z گ gى y
ج jژ ž ل l
چ čش šل Ľ «ل» آمیخته به «اى» لال ( بزرگ ) خوشابری
******
در نگارش مصوت ها برپایه خط فارسی برای نوشتارهای عمومی، از نشانه های زیر بهره می گیریم :
آ ă در آسن ← آهن
اَ ، -َ a اَ مَ ← ما
اِ ، -ِ کوتاه ə اِ نتَ ← این گونه و ( ^ ) در وسط کلمه . مانند: چ^م^ن ← مال من.
اِ کشیده e (نئرَ ) ← در وسط کلمه مانند: نئرَ ← قوچ و( ه ) در مَنده ← ماندن و (ته ) در خته ← خوابیدن درآخر کلمه و وسط کلمه در مواردی که ( ه ) قابل چسبین نیست مانند: ده ده ← مادر
اُ ، -ُ o در «اُردک» و «سُرمَ»
اُى ö (ۊ ) افزودن دو نقطه ( ̈ ) بر روی و . مانند : دۊم ← دُم
آو ow ( ﯗ ) داﯗری ← دیس
در نگارش برپایه خط فارسی صامت ها نیز از نشانه های زیر با همان ارزشی که در فارسی دارند بهره می گیریم :
ب پ ت ج چ خ د ر ز س ش غ ف ک گ ل م ن و ه ی
دو مصوت دیگر نیز وجود دارند که دارای ارش واجی هستند :
 (ﭣ) در پا ﭣ ← لخت .
 (ل̈ ) در لا̈ل ← بزرگ خوشابری
بنابر این الفبای تالشی عبارت خواهد بود از ۳۰ نشانه به شرح زیر:
آ ، اَ –َ ، ^ ، ه ﻪ ﺌ ، اُ – ُ ، ۊ ، ﯗ ← ب پ ت ج چ خ د ر ز س ش غ ف ک گ ل م ن و ه ی← ﭣ ، ل̈
هر کلمه ای که باید در آن از نشانه های : ث ، ح ، ذ ، ص ، ض ، ط ، ظ ، ع و ق استفاده شود آن کلمه هویت تالشی ندارد و دخیل در زبان تالشی است .
                                                              ۱۲  بهمن ۱۳۹۴
                                                                  علی عبدلی
از کلیه علاقمندان به مسایل زبانی تالش دعوت می شود این بیانه را در نشریات و فضا های مجازی نشر دهند تا به بحث عمومی درآید و نقایص احتمالی آن برطرف شود .
http://taleshshenasi.ir/?p=231

اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی

فارسی تنها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن و یک بخش اصلی هویت ایرانی است.
ریشه بسیاری از کلمات اساسی زبانهای اروپایی مانند:
است - پدر- برادر – خواهر- مردن ، ایست و ..... یکی است از زبان فارسی امروزه دهها کلمات بین المللی مانند بازار-کاروان – کیمیا- شیمی- الکل – دیتا – بانک – درویش - آبکری – بلبل – شال – شکر – جوان – یاسمین – اسفناج- شاه – زیراکس – زنا – لیمون - تایگر – کلید- کماندان – ارد (امر، فرمان) استار – سیروس- داریوش- جاسمین ، گاو ( گو= کو) – ناو- ناوی- توفان – مادر- پدر- خوب – بد- گاد- نام – کام گام – لنگ لگ –لب- ابرو – تو – من - – بدن- دختر( داتر) - و... و... به همه و یا بیشتر زبانهای مهم دنیا راه پیدا کرده است .
در زبان های اروپایی و از جمله در انگلیسی امروز نیز کلماتی با ریشه فارسی وجود دارد و صدها کلمه مشترک میان فارسی و زبانهای اروپایی وجود دارد مانند بهتر(بتر)- خوب(گود)- بد- برادر- داتر( دختر) مادر- پدر( فادر، پیر،پیتر) کاروان_ کاروانسرا_ بازار- روز و....
http://www.deilamestan.com/news_loader/news.aspx?index=54

برگزاری نشست هم اندیشی درباره زبان تالشی

برگزاری نشست هم اندیشی درباره زبان تالشی
تالش شناسی1
به دعوت عمومی موسسه تالش شناسی ، نشست هم اندیشی در باره مسایل زبان تالشی ، عصر روز جمعه نهم بهمن ماه در دفتر این موسسه برگزار گردید . در این نشست گروهی از محققان و اهل قلم و اندیشه تالش حضور یافتند . دیدگاه ها و پیشنهادات حاضران در نشست  مطرح و مورد تبادل نظر قرار گرفت .
مدیر مسئول موسسه تالش شناسی در آغاز نشست ، نخست آقای ولی قنبرزاده را به عنوان قایم مقام مدیر عامل موسسه معرفی کرد و سپس کلیاتی از وظایف موسسه مذکور در پیوند با توسعه فرهنگی و حفظ و احیائ میراث معنوی ، به ویژه زبان تالشی بیان نمود .
علی عبدلی ضمن ابراز نگرانی از استفاده نادرست نسل جوان از فضاهای مجازی ، فاصله گرفتن آنان از مطالعه و تحقیق ، پرهیز از ورود به عرصه های عملی و گاها نشر پندارها و گفتارهای نادرست زبان ، فرهنگ و تاریخ قوم و کشور خود در گروه های اجتماعی ، همگان را به چاره جویی در این مورد فراخواند .
اهم پیشنهادهای ارایه شده از سوی صاحب نظران حاضر عبارت بود از : تدوین الفبا و رسم الخط برای زبان تالشی ، تشکیل گروه تخصصی چند منظوره در فضاهای مجازی ، تشویق دوستداران زبان و فرهنگ تالش به تحقیق و نوشتن ، تلاش برای وقت وِیژه برای تالشی زبانان از رسانه ملی ، تاکید همه جانبه بر خانواده ها به ویژه مادران برای سخن گفتن به زبان تالشی با فرزندان ، جذب جوانان به شرکت در این گونه نشست ها و تشکیل بانک لغات جامع تالشی به تمام گویش های این زبان .
در پایان صاحب نظران حاضر خواهان استمرار اینگونه نشست ها شدند ومقرر شد در هفته آینده گفتمان این نشست با تشکیل جلساتی دیگر ادامه یابد و کارگروهایی برای اجرایی شدن موضوعات مصوب در نشست تشکیل شود.
....................................http://muassese.mihanblog.com/post/64
نویسنده: علی عبدلی
1394/10/9

موسسه تالش شناسی

“موسسه فرهنگی و هنری تالش شناسی” یک تشکل مردم نهاد یا همان N . G . O است که در سال ۱۳۸۴ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پروانه فعالیت گرفته و در اداره ثبت اسناد رضوانشهر به ثبت رسیده است .
هدف از تاسیس این موسسه تلاش در جهت شناخت و شناساندن میراث فرهنگی تالش، فعالیت های هنری ومطالعه و پژوهش در کلیه زمینه های مرتبط با تالش ، با رویکرد مشارکت در توسعه فرهنگی استان گیلان می باشد.
این موسسه غیرانتفاعی مطلق است . از هیچگونه بودجه و کمک دولتی برخوردار نیست و برای پیش برد امور خود متکی به ارایه خدمات ، اعانات و حق اشتراک ها می باشد .
شماره کارت برای واریز حق عضویت و اعانات : ۶۰۳۷۹۹۱۱۹۳۸۴۸۲۴۳
یا به حساب رسمی موسسه در نزد بانک ملت : ۵۲۹۳۳۶۷۲۷۰ / شبا : IR310120010000005293367270
ایمیل برای مکاتبات: talesh.shenasi@gmail.com
شماره تماس : ۰۹۱۱۸۱۹۹۷۷۶ آقای احمدی / نمابر :۴۴۶۲۳۶۰۰ (۰۱۳)
نشانی : رضوانشهر- شهرک ولیعصر چوکا، نرسیده به کلانتری گیل دولاب ، کدپستی ۴۳۸۶۱۹۴۵۷
http://muassese.mihanblog.com/

واژگانی درباره فرهنگ خوراک گیلان

آبخوری: لیوان

آبدس لگن: آفتابه ظریف دارای فرم و منقش(مسی و برنجی و...)لگن سرپوش دار و مشبک برای شست و شوی دست میهمان و بزرگ خانواده.

آب دلی (میان آب): قاشق بزرگ برای بهم زدن

آب شاله/آفشاره: کفگیرمشبک

آشخوری: کاسه کوچک

اسوم/اسون: کفگیرآهنی

بادیه: کاسه و ظرف ده گشاد گلی

بَرکَر: دبگ بزرگ مسی برای شیر

بلوط: دیس گلی یا فلزی بیضی شکل

بوزخایه شیشه: شیشه ای گرد و شبیه خربزه است. آن را در چنبره ای از کاه بافته شده(گرک) می اویختند و در ان سرکه یا نفت می ریختند.

بوستی: کوزه ای بلند و شیشه ای با یک دسته

پاتیل: ظرف مسی نیم بیضی، مخصوص تهیه نبات و کارهای قنادی

پرویزن: صافی/ از این صافی برای تفاله ی غوره و رب گوچه فرنگی و گرفتن آب پلوی عروسی و غذای نذری ماه محرم استفاده می کنند. نوع بافته و سبدی ان را چلک می نامند و در دامداری برای شیر و پنیر استفاده می شود.

تال: (دوشان) خم بزرگ دو دسته

تبجه (چوپاره):  طبق چوبی  سینس گرد و چوبی، مخصوص پاک کردن برنج. لبه ندارد. دایره ای شکل و به قظر 70-80 سانتی متر است از مقطع درختان کهن سال آن را می تراشند.

تنچه: مخفف تیانچه.دیگ کوچک

تونگی: ظرف بلوری مخصوص دوغ و شربت

تییان: دیگ بزرگ برای: پختن غذای مهمانی و عزا

چهار گوش/چهار پر:  ظرفی برای اندازه گیری ویژه مبادله سرکه

چیری: شیر دوش مسی. دسته دار با دهانه ی گشاد مخصوص  دوشیدن شیر گاو و گوسفند

خکاره: تابه سفالین کمی محدب برای بو دادن دانه ها. به ان کولی بیج هم می گویند.

خوم: ظرف شکم دار سفالین، خُم

دستاسی آسیاب: آسیاب دستی

دوری: بشقاب بزرگ و تخت و گرد/ در ان پلو می ریختند، و روی سفره جلوی میهمان می نهادند.

دوشوگوله: کوزه ی دوشاب

ساج: تابه ای از جنس چدن

ساطور تخته: تخته ای محکم از چوب  جنگلی تراش خوردهیا خراطی شده به شکل دایره یا مستطیلکه در یک سو و از حد وسط  عرضی  به دسته ای  چوبین منتهی میشود.

سماپلان: آبکش، ظرف مسی مشبک برای کشیدن آب چلو

ظرف: در گیلکی جا نامیده می شود. مانند آبه جا، ظرف آب

قاب دان: ظرفی از روی و حلب دسته دار شبیه قهوه جوش و کتری/ برای جوش اوردن آب استفاده می شده است. این ظرف لوله ای منحنی و متناسب با اندازه و حجم و دسته دارد.

قاشق: قاشق معمولی، پلاخوری قاشق

قزغان: دیگ بزرگ مسی، ته گشاد و دهان تنگ، که برای جوشانیدن شیر و آشپزی بکار می رود.

قداره: کاسه ی چینی یا گلی /کاسه ای که رد آن آب می نوشند یا ماست می بندند و یا خورش های دیگر می ریزند.

قندلاک: لاوک چوبی با برجستگی گرددر داخل ان، قند را بر روی برجستگی می گذارند و با چکش می شکنند.

کاتیج: گونه ای طرف سفالی که از ان بیشتر برای طبخ خورشت استفاده می شود.

کاسه: به انواع لعابی گلدار، نشکن، کاسه ای ، چینی گلی و مسی می گوشیند. در گیلان به بشقاب کاسه می گویند. کاسه ماست خوری و نوع بزرگ ان را پیاله ی گویند.

کتره: کفگیر چوبی، وسیله ای برای کشیدن پلو

کچه: گونه ای کفگیر مسی که دایره ای شکل است و با ان غذاهای برشته شده را در تابه برمی گردانند.

کچه لیس: قاشق بزرگ چوبی

گمج: ظرفی سفالی ته گود، از جنس خاک رس برای پخت غذاهایی چون فسنجان و باقلا قاتوق.

لاک؛ لاوک: طبقچه ی چوبی لبه دار شبیه تشت. برای پنیر و مالش برگ چای تازه.

لبی: دیگمخصوص کار دامداران

لیلون گوله: آفتابه سفالین /کوزه ی لوله دار

ماس خوری: پیالخ ی کوچک که بهان پیالکه و چیاله زنگی می گویند.

موجوما: سینی بزرگ کنگره دار مسین.

موشورفه: مشربه/ کوزه ی مسی با یک دسته برای کشیدن آب از چاه.

ناو/نُب: برای گرفتن شیره ی نیشکر، اربه و کوبیدن برنج استفاده می شد.

نرخه: خم سفالین دو دسته. خم مخصوص دوغ زنی. به ان انار تال  نیز می گویند.

نمکار/نمکیار/نمکای: ظرف سفالین دایره ای شکل لبه داری است که نیم متر قطر دارد و با سنگی کوچک که به ان سنگ موشته می گویند در ان مغز گردو گوشت شامی انار ترش و.. می سایند.

نوقولدان: ظرف شیشه ای استوانه ای دهن گشاد برای نگهداری تنقلات

ویدیره: بدره/ سطل

هفتایی: هفت لیتریف شیشه ای استوانه ای بزرگ با گردن باریک که در ان سرکه و آب غوره می ریزند.

منبع:فرهنگ خوراک گیلان/ مسعود پورهادی

http://guilanview.blogfa.com/post-378.aspx

خرمالو در ایران وتالش

خرمالو در ایران وتالش 
درخت خرمالو ،یکی از درختان بومی و محلی در جنگلهای تالش است .تعداد این درختان در قسمت جلگه ای به حداقل رسیده ولی هنوز در ارتفاعات میانی درختان خرمالو جود دارند واز میوه ان دوشاب تهیه می کنند .
چوب در خت خرمالو بسیار محکم و برای تهیه ذغال بسیار مناسب هست و علت اصلی کم شدن درختان خرمالوی وحشی تالش بیشتر بخاطر تهیه سوخت و ذغال از چوب ان می باشد و علت دیگرقطع درختان خرمالو این هست که این گونه درختان دارای شاخه های  بسیار سر راست بوده و برای ساختن انبار ها و کومه ها از شاخه های این درخت استفاده می کنند .
در محل خطبه سرا به این درخت آمبرو آقاجی وبه میوه آن هم آمبرو می گویند و در اصطلاح تالشی به درخت خرما لوی وحشی آمبودو و به میوه آن آمبو می گویند.
نوشته :اسفندیار آقاجانی
خرمالو در ایران وتالش، آمبودو، آمبو

گورگا چال / gurgāčāl

گورگا چال / gurgāčāl

        گویا تالش ها در قدیم به قبرستان « گورگا / gurgā » می گفتند که بعد از اسلام از رواج افتاده است ؛ البته هنوز در مواردی به کار می رود. بنابراین باید پذیرفت که  « گورگا چال = گورگاه چال » که نام ییلاقی است در ماسال، در واقع « قبرستانی کهن و باستانی » بوده است .

        ناگفته نماند که در تالشی « گورشکا / gurəškā : گورشکاف ، شکافنده ی گور » ، نام جانوریست.

        تالش زمین و فرهنگ و زبانش را اگر بخواهند به درستی و دقیق به بررسی بنشینند ، جواب بسیاری از سؤالات تاریخی و زبان شناسی که در گم و « دخس / daxəs » تاریخند اند ، آشکار می شود.
http://zabanetaleshi.blogfa.com/post-13.aspx

نومندان

نومندان
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
نومندان، روستایی از توابع بخش کرگان رود شهرستان تالش در استان گیلان ایران است. نام این روستا در تالشی به معنای تازه آباد می باشد . اهالی روستا در گذشته ای دور از بالا دست به کوهپایه کوج کرده‌اند . این روستا دارای دو قسمت است . قسمت جنوبی آن نومندان و قسمت شمالی که قدیمی تر است پشکش نامیده می شود .این روستا از لحاظ بکر بودن آداب و رسوم دارای جایگاه ویژه می باشد .

ریشۀ نام رَشت (بیه پَس)

ریشۀ نام رَشت (بیه پَس)

رشت در استان گیلان است و مردم آن به زبان گیلکی سخن می­گویند. دربارۀ ریشۀ نام رشت چندین سخن وجود دارد:

1.       ریشۀ نامگذاری رشت واژه «رش» به معنای باران بسیار ریز است. زیرا آب­و­هوا در این منطقه بیشتر سال بارانی است که نوع باران «رش» است. در این صورت رشت یعنی جایی که در آنجا باران پیوسته می‌بارد واژۀ گیلکی «وارِش» که به معنای باران است نشانگر این نکته می­باشد که این واژه پیوندی از «وا+رش» است. در زبان کردی فِیلی (فَـهلَوی) واژۀ (آوَه رَشـَه) به معنای (آب پاشی) است که همین معنای «وارش» را به یاد می­آورد.

2.       گروه دوم گویند: تلفّظ درست نام رَشت، رِشت بوده که آن نیز از بن «ریسیدن» گرفته شده و ریشۀ این نامگذاری تولید رشته‌های ابریشمی در شهر است.

3.       امّا سخن سوم در این باره : رشت دارالمرز یا دارالامان بوده که پیشتر، به آن بیه یا بیه پس می­گفتند . بیه در فرهنگ لغت، رود و یا دهانۀ میان دو رودخانه معنا شده است. چون در لغت اوستا و پارسی «بی آوه» به معنای منسوب به دو آب است. چنین به نظر می­رسد که ریشۀ این نامگذاری، قرار گرفتن آن در میان دو رودخانه است که به مانند دیوار شهر به شمار می­آید. بنابراین نام بیه پس (بی-آو-پاس) به معنای جای پاسداری شده توسّط دو رودخانه است. اگر نام رشت را با همین ویژگی این شهر معنا کنیم درست می­نـماید. نخست باید بپنداریم بخش نخست «بیه» (منسوب به دو) به همراه نام رشت در آغاز آن به کار می­رفته است، یعنی در اصل نام شهر رشت، در آغاز «بی- آو "را-ایشت» ( یعنی ناحیۀ نگهبانی شده در میان دو رود) بوده که بخش اوستایی دوم آن یعنی  «را ایشت» (جایگاه پاسداری شده) در گذر زمان کوتاه شده و تبدیل به رشت شده است.

4.       سخن چهارم دربارۀ ریشه نام شهر رشت از آن علّامه دهخدا است. به نظر علّامه علی‌اکبر دهخدا چون ساخت اصلی شهر در سال ۹۰۰ هجری بوده و واژۀ رشت در حساب ابجد ۹۰۰ است این نام را برگزیده­اند. گویا فرمانروای شهر فرد ادیبی بوده که با حساب اَبجَد شهر را نامگذاری کرده است. ( ر= 300 ، ش = 400 ، ت = 500  پس رشت = 900) به این سخن می­شود خرده گرفت؛ زیرا نام شهر رشت در کتاب«حدود العالم من المشرق الی المغرب» که کهن­ترین جغرافیا به زبان فارسی بوده و به سال ۳۷۲ هجری قمری در زمان نوح بن منصور سامانی نگارش یافته، با صفت ناحیه بزرگ آمده و جزء یازده ناحیه بزرگ «آنسوی رودیان» یا گیلان بیه پس (گیلان غربی) شمرده شده که معلوم می­شود، رشت تا آن زمان و به گمان بسیار در روزگار باستان بوده است. مگر اینکه در سال 900 این شهر بازسازی شده باشد.

5.       رَشت به معنای «در فروافتاده»، «در گودی قرار گرفته» یا «جای پست» است. صفتی بوده برای هفته بازار رشت و پیرامون آن که در آج بیشه حومۀ رشت تشکیل می‌شد. «رشت بازار» یعنی «بازار در گودی قرار گرفته» و این صفت بدان اعتبار بود که هر پیله‌ور و یا مسافری که از بخش­های جنوبی، مانند رودبار یا از مناطق غربی مانند فومن یا از مناطق شرقی مانند لاهیجان به سوی رشت حرکت می‌کرد، از منطقه‌ای بلندتر به ناحیه‌ای که در سطح پایین قرار داشت سرازیر می‌شد. کم­کم «بازار» از آخر «رشت بازار» افتاد و «رشت» ماند.

6.       در اوستا واژۀ «هو رشت» آمده است. هو به معنای نیک و رشت به معنای کردار است. شاید رشت در پارسی به معنای کار یا عمل یا کردار یا جای کار برای کار باشد.

7.       برخی بر این گمانند که نام رشت از نام ایزد باران در زبان پهلوی یعنی تیشتر گرفته شده است.

سخن نخست منطقی ­تر می­نـماید./عادل اشکبوس. دانشنامه نامها و واژه ها

http://adel-ashkboos.mihanblog.com/post/1129

کانرود

کانرود، روستایی از توابع بخش لوندویل شهرستان آستارا
وجه تسمیه کانرود
نام کانرود اشاره به رودی دارد که از سرزمینی می‌گذرد که کان (معدن) بزرگی در آن وجود دارد (داشته). مراد معدن آهکی در کوههای کانرود است که در قدیم الایام گسترش فراوانی داشته و از مصالح اصلی خانه‌های گلی آستارا و منطقه در گذشته بوده است و بقایای آن هنوز موجود می‌باشد ولی به علت دسترسی سخت و مالرو بودن مسیر متروک رها شده است.
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

توت‌فرنگی

توت‌فرنگی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
توت‌فرنگی (نام‌های دیگر: چیلک، چلیک یا چیالک جنگلی، چَلَم و شالکَه) گیاهی نهان‌دانه از تیرهٔ گل سرخ است.

تاریخچه توت‌فرنگی

توت‌فرنگی میوه‌ای نسبتاً جدید است که تا ۲۵۰-۳۰۰ سال قبل به این شکل امروزی وجود نداشت و بیشتر موارد استفاده دارویی داشته است. در قرن چهاردهم در فرانسه توت فرنگی‌های وحشی از جنگل به زمین زراعتی منتقل شد و از آن به عنوان یک گیاه اهلی استفاده گردید. در جنگل‌های شمال ایران توت فرنگی وحشی به طور فراوان یافت می‌شود. به‌نظر می‌رسد که اولین رقم اصلاح شده در زمان صدارت اتابک اعظم از فرانسه به ایران آمد و به نام اتابکی خوانده شد.


در تالشی به توت فرنگی ارو یا می گویند

تالشهای آستارا  eh  ویابعضی ها اره نیز میگویندeri

اسب

لغت نامه دهخدا

اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ابوالمضا. (مهذب الاسماء). ابوطالب . ابومنقذ. ابوالمضمار. ابوالاخطل . ابوعمار. (مهذب الاسماء). هامة. (منتهی الارب ): فسکل ؛ اسب بازپسین . عُرن ؛ اسب بی زین . لخت ، اجرد؛ اسب بی مو. مصمت ؛ اسب بی نشان . بیم ، اشدف ؛ اسب بزرگ تن . سحیر؛ اسب بزرگ شکم . (منتهی الارب ). ابقع؛ اسب پیسه . (مهذب الاسماء). اسعف ؛ اسب پیشانی سفید. (منتهی الارب ). برذون ؛ اسب ترکی . (زمخشری ). عنجوج ؛ اسب جواد. عوّام ؛ اسب راهوار. شاهب ؛ اسب سپیدموی . فیخز؛ اسب سطبرنره . (منتهی الارب ). کمیت ؛ اسب سرخ . (صراح ). سِلَّغد؛ اسب (منتهی الارب ) :
بدو گفت شاها انوشه بدی
روان را بدیدار توشه بدی
بفرمای تا اسب و زین آورند
کمان و کمند گزین آورند.

فردوسی .


āsp = اسب

اوستا : aspa  اسپه

سانسکریت : ašva  اشوه

پارسی باستان : asa  در ترکیب ( asa – bāra  = اسواری )

پهلوی : asp

لاتین : equus

خلخالی : āsp

هرزندی : osb

سمنانی : osp

گیلکی : osb

فریزندی : asm

سرخه یی : asm , asb  

اورامانی : osp   ( 138 ).

http://www.talesh-iran.blogfa.com/cat-24.aspx

ایسپیهَ مَزگَت

ایسپیهَ مَزگَت در تالش زادگاه زرتشت پیامبر ایرانی

 

نه تنها مسجد ریشه فارسی دارد بلکه جهنم و فردوس و چند واژه دیگر دینی  نیز چنین است . در اشعار فارسی واژه مَزگت که همان مَزکَد است بسیار به کار رفته است .

همچون کدویی سوی نبید و سوی مزگت
آکنده به گاورس که خرواری غنجی .    ناصرخسرو (دیوان چاپ تقوی صفحه 495).


تو مشرف تری ز هر مردم
همچو بیت الحرم ز هر مزگت      سوزنی (از آنندراج ).


صد مرد پیر و جوان ... اندر آن مزگت نشسته اند. (تاریخ بیهق ).
ای برادر می ندانم تا چت است
کت وطن گه دیر و گاهی مزگت است .

هنوز در کردستان ایران و عراق و ترکیه و سوریه واژه مِزگوت کاربرد دارد . مثلاً :  arom bo mezgotدر زبان کردی سورانی یعنی به مسجد می روم .در انگلیسی نیز mosque  و در ارمنی  maskit  باز هم ریشه در مَزگِت دارد .در اطراف کاشان هنوز به مسجد مَزگه می گویند . تالشی های اصیل نیز هنوز مَزگَت می گویند . زبان معیار موجب فراموش شدن این واژه کهن از زبان مردم شده . برخی به گمان اینکه این واژه گونه نادرست مسجد است تلفظ خود را تغییر داده اند . 

منظور از (مـَز)در مزکد یا مزگت  همان خداست  به کلمه مزدا توجه کنید که بخش نخست آن مز است و به کلمه کَد نیز دقت کنید هنوز در بسیاری از شهرهای ایران مانند نواحی اطراف کاشان مثل بادرود به خانه می گویند کَده . واژه های میکده و دانشکده و کدبانو و  کدخدا و... بیانگر این است که کد خانه است و مزکد یا مزگت که تغییر یافته ی آن است همان خانه خداست . 

زیبایی و توانمندی زبان عربی این است که واژگان زبان های دیگر را در وزن و ساختار زبان خود می برد و رنگ و چهره ی عربی بدان می بخشد . مثلاً همین مزگت را مسجد کرده و پس از آن با آن مشتقات دیگر ساخته است . اگر سخت این را باور می کنید به چند مثال دیگر توجه کنید که واژه های فارسی رنگ عربی به خود گرفته اند . یا به اصطلاح مُعَرَّب شده اند .

اندازه ==>هندسه     کنده یا کندک ==> خندق                                پردیس ==> فردوس      گناه ==> جُناح   

 استَبرَگ ==>اِستَبرَق      بنفش ==> بَنَفسَجیّ    ارغوانی ==> اُرجوانیّ  پسته ==> فُستُق        گهَنام ==> جهنم                                         اگر با دیدن اینکه جهنم هم فارسی است دیگر اصلاً حرف بنده را نمی پذیرید به صفحه 775 از جلد اول کتاب فرهنگ لاروس چاپ انتشارات امیرکبیر  مراجعه کنید .می بینید که در آن کلمه جهنم را فارسی معرب دانسته است .

البته برخی این واژه را نیز آرامی دانسته اند .نوشته : عادل اشکبوس

حال به فرهنگ های لغت برویم و ببینیم در باره مزگت یا مزکَد چه آمده است :

 

مزگت . [ م َ گ ِ ] (اِ) ۞ نمازخانه و مسجد. (ناظم الاطباء). خانه ٔ خدا. بیت اﷲ. (برهان ). مزکت . مژگت . (زمخشری ). به معنی خانه ای که برای پرستش پروردگار بسازند و هرکس خواهد در آن بندگی وعبادت کند و آن خانه را حرمت گذارند و پاک نگهدارندو چون خانه ٔ بندگی یزدان است به یزدان نسبت دهند و چون زاء و سین و تاء و دال تبدیل یافته اند معرب آن مسجد به فتح جیم ۞ است یعنی مکان سجده کردن . (آنندراج ). مسجد. (ترجمان القرآن ) (غیاث ) ۞ (رشیدی ) (دهار) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). نمازگاه . هر جائی که برای پرستش خدا سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه آرامی است و از این زبان وارد عربی و فارسی شده است : پیغامبر علیه السلام به مزگت آمد و پیش خلق این آیت بخواند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و امروز هرکه آنجا رسیده است داند که آن ستونها و پایه ها همه از سنگ است و مزگت دمشق نیز همچنین است . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و مزگت تمام نشد پس خویش سلیمان را وصیت کرد که آن مزگت را تمام کند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ابوسلمه وزیر آل محمد به مزگت اندر آمد جامه ٔ سیاه پوشیده بر منبر شد و خدای عزوجل را حمد و ثنا کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خدای تعالی بسوی زکریا وحی فرستاد که مادر مریم را بگوی که من این دختر را از تو به پسری قبول کردم و او را به مزگت آور و محرر کن و هرگز به مزگت اندر دختر نبوده زیرا که زن حایض شود و زن حایض را به مزگت نشاید آمدن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و اندر بیت المقدس مزگتی است که مسلمانان از هر جائی آنجا شوند به زیارت . (حدود العالم ). لهاسا، شهرکیست و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندروی مسلمانانند اندک . (حدودالعالم ). مشتری دلالت داردبر مزگت ها و منبرها و کنشت ها و کلیسا. (التفهیم ).
ببست رهگذر دیو و بیخ کفر بکند
بجای بتکده بنهاد مزگت و منبر.

 

عنصری .

باخدای عزوجل اندر مزگت ها چیزی را مپرستید و جز یادکرد خدای چیزی دیگر مگوئید. (تفسیر کمبریج چ متینی ج 2ص 491). و ما یاد کرد ترا بر داشته کردیم تا ترا هرروز به هرمزگتی اندر پنج بانگ نماز و پنج قامت یاد کنند (در تفسیر آیه ٔ «و رَفعنا لک ذِکرَک » ازسوره ٔ انشراح ). (تفسیر کمبریج ج 2 ص 601). چون بانگ تبیره رابشنیدند برخاستند و از مزگت بیرون شدند. (تفسیر کمبریج ج 2 ص 416).

اینک به این مدرک جالب ، توجه بفرمایید اسپی مزگت در تالش:

ایسپیهَ مَزگَت 

از رامین باباپور شکردشت

بنای ایسپیه مزگت باقیمانده یک آتشکده قدیمی و بزرگ در دیناچال تالش است. تمامی نشانه های معماری وکاربردی آن عملکرد مذهبی این بنا را تایید می کند.این بنا دردوران پس از اسلام  احتمالا بعد ازقرن سوم هجری به مسجد تبدیل شد و ظاهرا تا مدتها ی مدید مورد استفاده قرار می گرفته است. گذشته از اهمیت تاریخی و معماری بنا اینکه در اطراف آن باید شهری بزرگ وجود داشته باشد. مشغله فکری بسیاری از اندیشمندان در گیر با این موضوع است. بازسازی این بنا وتعریف حریم حفاظتی و برنامه عملیاتی می تواند هویت آنرا روشنتر ساخته و مجددا زندگی را به این محل بازگرداند.

بنای تاریخی اسپیه مزگت

ایسپیه مزگت از دو کلمه "ایسپی "در زبان تالشی به معنای سفید و"مزگت" در زبان اوستا به معنای مسجد تشکیل شده است.ایسپیه مزگت در دهکده کیش خاله در شمال آبادی دیناچال از آبادیهای جنوب اسالم در فاصله حدود 22کیلومتری جنوب شهر تالش واقع شده است.بنای مذکور در کرانه شمالی دیناچال رود و در یک و نیم کیلومتری شرق جاده تالش –انزلی واقع است. این بنا را می توان یکی از شگفت انگیزترین بناهای تاریخی گیلان دانست.
http://adel-ashkboos.mihanblog.com/post/386



ریشه یابی لغات

ریشه یابی لغات

پاپوش. پیژامه. پایان

ریشه: «پای» «پای» فارسی باستان: «پاده» «پای» واژه پا را با فارسی: پایان، پایین مقایسه کنید.

تیپا «ضربه با نوک پا»؛

عربی دخیل: «ابد» از ایرانی: «ا- پد »«بدون پا» یعنی بدون پایان، بدون انتها« گرفته شده است.

عربی دخیل: بابوج، بابوش «دمپایی» از فارسی «پاپوش» گرفته شده است.

نیز پاپوش «هرچه که پا را بپوشاند» پاپوش با تغییرات جزیی در زبان فرانسوی استفاده می شود.

Babouche

پیژاما (پیژامه) این واژه فرانسوی از واژه فارسی پی جامه/ پای جامه گرفته شده است. و نیز مقایسه کنید با پایچه پاچه

پا تهی گشتن به است از کفش تنگ

رنج غربت به که اندر خانه جنگ (مولوی)


آذوقه

ریشه: دخیل است از ترکی: آزوق به معنی«خواربار لشکر»؛ درباره اشتقاق کلمه آذوقه از عربی: ذوق « مزه، طعم» آن چنان که برخی از محققان پنداشته اند. علامه دهخدا آذوقه را مصحّف «عدوقه» و «عذوقه» عربی به معنی «خوردنی« می داند.

نظر آخر اینکه لغت اوستایی«اذو» به معنی« جهدافزا، زورافزا، افزاینده توانایی» وجود دارد که هنوز ارتباطش با آذوقه معلوم نیست.

زمستان. نیروی زمینی

ریشه: نیرو در زبان پهلوی «نیروگ» بوده است. نیروگ به معنی « نیرو، قدرت» می باشد.

واژه نر مقابل مادّه از همین ریشه می باشد؛ در اوستایی اوستا به معنی «رجولیت، مردانگی».

ریشه: زمین در پهلوی «زمیک» در اوستا «زم» و زمین از همین زم است با پسوند «ین» نسبت، چنانکه در سیمین و زرین.

زمین یا زمیگ که می تواند از زم به معنی سرما برآمده باشد و یادمانی دیرپای باشد از سرمای ایران ویچ که نژاد آریایی را به کوچ از این سرزمین برانگیخت «زم» در واژه زمستان دیده می شود. زم که به معنی سردی است

گرچه به هوا بر شد چون مرغ همیدون

ورچه به زمین ور شد چون مردم مانی

منوچهری

برفتند با شادی و خرمی

چو باغ ارم گشت روی زمی

فردوسی

به لشکر بود نام و نیروی شاه

سپهبد چه باشد چو نبود سپاه

اسدی


ناوگان

ریشه: فارسی باستان «ناوییه» (کشتی) قیاس کنید با ناوک «نوعی از تیر» باشد .

ناوگان. ناوگان «مجموع کشتی های جنگی»

ناو «چوب میان خالی باشد که در گذشته های دور با استفاده از خالی کردن و تراشیدن میان درختان س تبر و قطور کشتی ( مخصوصاً کشتی های کوچک، قایق، کرجی) می ساختند.

واژه های مرتبط: در زبان انگلیسی navy به معنی کشتی جنگی، ناوگان و در زبان فرانسوی navire « کشتی، ناو» به همین جا مربوط می شود.

به وضوح ارتباط زبان های لاتینی و فارسی و سنسکریت دیده می شود که از زبان های «هندواروپایی» هستند.

در تحیر طفل می زد دست و پا

آب می بردش به ناو آسیا

عطار


بدخیم . دژخیم

ریشه: از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم[1]، به معنی خوی و خلق. بسنجید با دژآگاه در پهلوی دژ (= دش) آکاس آمده به معنی بدآگاه و مجازاً به معنی خشمگین است. (مزدیسنا ص73)

واژه های مرتبط دژ، در واژه هایی چون: دژکام (بدکام، تلخ کام)، دژم.

واژه: دژخیم«بدخوی» نیز قس بدخیم «بدخو»

بزد مرد دژخیم پیش درش

نظاره برو بر همه لشکرش

فردوسی

یکی آنکه در لشکرم وقت پاس

ز دژخیم ترسم که آید هراس

نظامی


من ش. هومن. بهمن

معنی و ریشه واژه: من در واژه دشمن، از مصدر منیدن می باشد که خود از ریشه من به معنی «اندیشیدن، فکر کردن» می باشد.

این ریشه در واژه های هومن، هومان، بهمن (به + من) «اندیشه نیک» و دشمن (دش[2] + من) «اندیشه بد» وجود دارد.

مان که در جزء دوم شادمان و پشیمان دیده می شود نیز از همان ریشه من می باشد.پشیمان از پس (س به ش تبدیل شده) و از مان (من ش ) ترکیب یافته است، لفظاً: سپس اندیش، به معنی نادم، متأسف. پژمان صورت مخفّف پشیمان است.

ازو فرّ و بختم بسامان بود

و یا دل ز کرده پشیمان بود (فردوسی)

هر چه گفتیم، جز حکایت دوست

از همه گفته ها پشیمانیم (سعدی)

 

پی نوشت ها:

[1] - خیم در معنی زخم و جراحت نیز می باشد. خیم از واژه خستن در معنی «مجروح کردن».

[2] - دش به معنی زشت، بد.

بخش ادبیات تبیانhttp://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=157844

کومه

کومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) با ثانی مجهول ، خانه ای را گویند که از نی و علف سازند و گاهی پالیزبانان در آن نشسته و محافظت فالیز و زراعت کنند و گاهی صیادان در کمین صید نشینند. (برهان ). خرگاهی که از چوب و علف در صحرا سازند و پالیزبانان و مزارعان در آن نشینند و پالیز و زراعت خود را حفظ نمایند و صیادان نیز سازند و در آن نشسته بر صید کمین کنند و آن را کازه نیز گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). کازه یعنی نشستنگاه پالیزبانان . (صحاح الفرس ). در دیه های فارس کومِه ۞ و در گیلکی کوم̍ه ۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): کازه ؛ کومه باشد از بهر باران و سایه . (فرهنگ اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کازه ؛ کومه که بر کنار بستانها بزنند از بهر سایه و از چوب و از نی کنند. (فرهنگ اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از جوانب و اطراف رعات و شبانان بواسطه ٔ علف گرد بر گرد آن خیمه زدند و خانه ها بنا نهادند و مأوی ساختند و آن خانه های ایشان را به فارسی کومه نام نهادند، پس به سبب مرور ایام و زمان در این اسم تخفیفی واقع شد و گفتند کُم ، پس آن را معرب گردانیدند و گفتند قم . (تاریخ قم ص 22). «برقی » گوید که قم مجمع آبهای تیمره و انار بود بواسطه ٔ گیاه و علف رعات احشام و صحرانشینان آنجا نزول کردند و خیمه زدند و خانه ها بنا کردند و آن خانه را کومه نام کردند، بعد از آن تخفیف کردند وگفتند «کم » بعد از آن معرب گردانیدند و گفتند قم . (تاریخ قم ص 25). || جمه ای که در جنگ پوشند. (ناظم الاطباء). نیم تنه ای از زره . (از اشتینگاس ).
منبع:×


لغات اصیل فراموش شده تاتی دانسفهان

لغات اصیل فراموش شده تاتی دانسفهان

1.اوکَلَمِش=کمی کنار بردن    2.هُوجُرمَ=حمله بردن    3.باسمش=فشاردادن   4.قَبُرقَ=وسط     5.مُنَجا=وسط  

6.شَند=زیرُ رو    7.دیزَندوُن+تَنَستون=جایی که نون پخت میکردن    8.آزَنجَلَ=درب چوبی  9.جَنبُرَ=کود سفت شده

10.شاقُلتَراق=کود چسبیده به حیوانات     11.آزالَ=کود خر      12.تَنیُون=درب تنور      13.چِل سوزن= آبکش 

14.دالاش= تلاش     15.تُخداق=نم نم    16.چِرپو=خُرده چوب   17.گیلَما=چوب بلند مخصوص انداختم گردو   

18.قُوَ=باطری    19.پَسین=پستو    20.جاوال=گُونیِ گُشاد      21.چُرَلَمَ=چوب دستی مخصوص پرتاب

22.قُلَتین=حوضچه حمام     23.دیمشور=روشور     24.بِچاشتَن=تراشیدن یا کندن      25.جَلبَر=جلو درب 

26.جیرداغ=زیر بالکان     27.بِمِجَ=اولاغ      28.پینیَه=کثیف    29.آجُیَن=پهن کردن     30.دوُسُشَ=مالید

31.دِِنداتَن=چسباندن     32.آرَ=لاستیک    33.چَتن=دشوار    34.زور=مدفوع انسان   35.بَلَمِش=قُنبول

36.وآتولَ=بیقراری یا آزار    37.نَرَ=مرز هکتار   38.سُمون=مرز باغ     39.پیتیَه= جیب مخفی پشت کمربند

40.جِزِقَ=خط کشیدن    41.تَلَ=سنگ   42.پَلاس=زیرانداز    43.مینجون=خشتک  44.چُرمِش=پوسیده کهنه

45.مِین=مغز   46.بِخَوَستن=سرفه کردن   47.بَرینجَ=پنجره     48.لیَلوسار=سوراخ سومبه   49.زوهُل=سرما

50=حَرای=فریاد    51=دآلدَ=کنج    52.دایاق=تکیه    53.خُمبَ=دبه بزرگ   54.نِمسون=کوزه آب سفال

55.جُلَ=پیمانه آب   56.چومبَلَچ=روی دوپا نشتن  57.پییَ وَشتَن=از جاپریدن    58.سوآلَچ=ظرف سفالی

59.پیتراغ.تیغ چسبیده به تن حیوانات     60.رِشجِل=شپش     61.اِشجار=شکار گوزن     62.بِپَرَ= مرغ

و کلماتی مثل بُتون/بِتو/خُولیَه/پَردو/ضُوعَ/جِلوَ/قَشقُون/پیناچی/تیَزجیر/چَزج/اُکَردن/اُکَنِم/آبَستَن/سُونیَ/اُگی/تُوآرَ/نیجیکَ/دستَردن/جیرآشین/شَمبل کولا/دلاوَ/قرخلخ/چُوعَ/بُزمَ/تُن بَتُن/

منبع : تات رامند

نامهای ایرانی

 هور : خورشید ، آفتاب

هورتاش : همچون خورشید

هورچهر : تابان روی ، زیبا

هورداد : فرستاده و داده خورشید

هوردخت : دختر خورشید

هورزاد : زاده خورشید

هورمند : شبیه خورشید

هوروش : خورشید مانند ، مثل خورشید

منبع:×

ملالَه فوزَه یا سوت تالشی

ملالَه فوزَه یا سوت تالشی
فوزَه fuza ( با تلفظ « ف f » و « ز z » به حالتی متفاوت تر از حالت معمول) در زبان تالشی به معنای سوت می باشد. البته این اصطلاح و معنی دو حالت دارد. هم نام صوتی است که از دهان خارج می شود و هم نام وسیله ای است که با آن صدا تولید می شود. فوزَه ژِه fuza že هم به معنای سوت زدن می باشد. تالش ها به سه شکل سوت می زنند.

الف: بدون استفاده از هر وسیله ای و فقط با جمع کردن لب ها و خارج نمودن فشار هوای درون دهان.این نوع سوت را معمولاً تالشَه فوزَه tāləša fuza یعنی سوت تالشی می گویند. برخی ها که در زدن این نوع سوت مهارت ویژه دارند آن را به حالتی موسیقیایی و غمگین می زنند که در واقع باید آن را بخشی از موسیقی تالشان محسوب کرد.

ب: بدون استفاده از هر وسیله خارجی و با استفاده از انگشتان دست. در این نوع سوت زدن ممکن است فرد از یک یا چند انگشت دست استفاده کند. که برای این کار انگشت یا انگشتان یک یا دو دست خود را در دهان و بر روی زبان خود در حالتی که با انگشت نوک زبان را به سوی عقب برگردانده است،استفاده می کنند و سوت می زنند. از این سوت زدن برای متوجه کردن کسانی که دورتر از آن ها قرار دارند و یا برای اعلام حضور و ... استفاده می کنند.
پ: با استفاده از سوت های ساخته شده. سوتی که با این وسیله زده می شود معمولاً به وسیله بچه ها زده می شود و نوعی بازی و سرگرمی بچگانه است.
در این نوشته قصد دارم یکی از سوت های ساخته شده به وسیله تالشان را شرح دهم. این نوع سوت یا در واقع سوتَک از شاخه نازک درختی که نام لرگ که در زبان تالشی بدان ملال məlāl ، مَتال matāl ( در اسالم) و کوچی kuči ( در تالشی جنوبی) می گویند، ساخته می شود.
برای ساخت این سوت در اوایل فصل بهار که شاخ و برگ درختان شروع به رشد کرده اند، شاخه ای نازک ( به ضخامت انگشت کوچک دست) را انتخاب می کنند و از قسمت صاف آن به درازای حدود ده سانتی متر را می برند. ابتدا هر دو سرش را گرد می برند. سپس یک طرفش را با یک ضربه داس به حالت اُریب درست می کنند ( که بدان جل دوئِه jəl duwe یعنی با یک ضربه بریدن می گویند) که در تصاویر مشخص است. بعد آن چوب را روی یک سطح صاف مانند سنگ قرار می دهند و با یک وسیله پهن ( مثل قسمت پهن داس) کم کم بدان ضربه می زنند. به طوری که نه شاخه شکسته شود و پوست شاخه درخت ضربه ببیند. این کار به مهارت و تمرین نیاز دارد. از آن جا که در فصل بهار شاخه درختان خیس است و به اندازه کافی آب دارند و نرم می باشند، پوست چوب اندک اندک به صورت یک لوله از چوب جدا می شود. با جدا شدن چوب و پوست از همدیگر، بخش مهمی از کار به پایان می رسد. بعد از این کار چوب را برداشته و از طرف برش اُریب خورده به دو قسمت تبدیل می کنند. طوری که یک قسمت کوچک و در حدود یک سوم یا یک چهارم قسمت بعدی درازا داشته باشد. آن گاه روی پوست و در یک قسمت با استفاده از چوب آن سوراخی به شکل مربع درست کرده و آن قسمت را از کل پوست جدا می کنند. البته این را پیش از بریدن چوب هم می شود با نوک چاقو و یا قسمت تیز داس انجام داد. بخش دراز چوب را نیز از طرف مانند آن چه در شکل می بینید کمی می برند ( گرداگرد چوب) تا هم به عنوان دسته سوت مورد استفاده قرار گیرد و هم معملوم شود که تا کجا باید داخل پوست فرو برده شود. چرا که باید مابین دو تکه چوب در داخل پوست و در محل سوراخ پوست کمی فاصله وجود داشته باشد تا هوای فشرده با گردش در ان و خروج از محل سورخ تولید صدا کند. نکته دیگر این که یک طرف ( طرف کوتاه تر قسمت برش اُریب خورده) قسمت کوتاه چوب را کمی (همانطور که در شکل می بینید) می برند و صاف می کنند تا فاصله اندکی جهت عبور هوا بین آن چوب و پوست وجود داشته باشد. بعد از پایان این کارها دو قسمت چوب را به شکلی که در تصویر دیده می شود درون پوست قرار داده و با آن سوت می زنند. این سوت را در اسالم ملالَه فوزَه məlāla fuza می گویند. برخی ها که مهارت زیادی در این کار دارند، با انتخاب شاخه ای مناسب و درازتر و ایجاد چند سوراخ به نوعی با ان یک نی درست می کنند و مانند نی آن را می نوازند. ولی شکل معمولش همانی ست که شرح داده شد. این سوت یک وسیله بازی بچگانه می باشد که در گذشته ها بزرگترها برای بچه ها درست می کردند تا بچه ها با مشغول شدن با این کار لذت بیشتری از کودکی شان ببرند. کودکان نیز با نگاه کردن و تمرین بعد ها خود به ساختن این نوع سوت ها اقدام می کردند. این سوت تا زمانی که تازه است و آب دارد خوب صدا می دهد. ولی بعد از چند روز که کمی خشک شد و پوست و چوبش از حالت اولیه افتاد کیفیت صدایش تغییر می کند. برای بهتر شدن صدایش باید بدان اب زد و کمی خیسش کرد و یا برای دقایقی در آب آن را خواباند.

منبع : وبلاگ تالش شناسی

بهمن

بهمن

لغت نامه دهخدا

بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) در اوستا «وهومنا» پهلوی «وهومن » مرکب از دو جزو «وهو» بمعنی خوب و نیک و مند از ریشه ٔ «من » بمعنی منش پس بهمن بمعنی به منش و نیک اندیش ، نیک نهاد. طبری (ج 2 ص 4) گوید: «تفسیر بهمن بالعربیة «الحسن النیة» وی یکی از امشاسپندان و نخستین آفریده آهورمزداست . در جهان روحانی مظهر اندیشه ٔ نیک و خرد و دانائی خداست . دومین ماه زمستان و یازدهمین ماه سال شمسی بنام او بهمن خوانده میشود. و نیز دومین روز از هر ماه خورشیدی بدو نسبت دارد و همچنین بهمن گیاهی است که بقول بیرونی و اسدی طوسی مخصوصاً در جشن بهمنجنه خورده میشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).

بهمن

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [پهلوی: vahuman]
[bahman]
۱. ماه یازدهم از سال‌ خورشیدی؛ ماه دوم زمستان.
۲. تودۀ برف که در اثر وزش باد در قسمتی از کوه جمع می‌شود و ناگهان سرازیر می‌گردد.
۳. ‹بهمنین، بهمنان› (زیست‌شناسی) گیاهی خودرو و خاردار با برگ‌های بریده که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد.
۴. [قدیمی] روز دوم از هر ماه خورشیدی.
۵. [قدیمی] در آیین زردشتی، فرشتۀ موکل بر چهارپایان مفید که ماه بهمن و روز بهمن به نام اوست.
⟨ بهمنِ سرخ: (زیست‌شناسی) گیاهی علفی و پایا با ساقه‌های پرشاخه و گل‌های چهارتایی.
⟨ بهمنِ سفید: (زیست‌شناسی) ریشۀ گیاه بهمن.⟨ بهمن گردی: [قدیمی] ذرات فراوان برف به حالت

زبان شناسی پیش از تاریخ

به دگرگونی یک واژه ی ساده بنگرید :
مصوت بلند ( ا ) و مصوت کوتاه ( -ّ ) چه نقش مهمی در واژه ها بازی
می کنند .پا (پ+ا) یعنی بلند و ( په .پّ ) یعنی پایین و در گویش آریایی ها
معنی کوچک هم به خود گرفته است .این واژه ی کهن باید تلفظ ( پس pas)
داشته باشد که در تغییر زمان ( س ) به ( ه ) تبدیل شده است .از این ریشه
واژه هایی بجا مانده : ( پس +ت past)یعنی پایین و ( پستی pasti ) یعنی
پایینی و ( پست بالا ) یعنی کوتاه قد و ( پستک pastak ) هم یعنی کوتاه قد.
در فرامرزان (پسک pesk )به معنی اندک و کم است و در کردی (په peh)
به معنی پایین پا است .
* ( په پو papu) کوچک جستجو گر
*تغییر ( س ) به ( ه ) مانند ( سند .هند ) ( آسن .آهن )
* از گویش های آریایی ( تای +په ) سرزمین کوچک خورشید

نگرشی دیگر به ( سیمرغ )
سیمرغ نام مرغی اساطیری است .دراوستا با نام ( سّئنّ saena) یا
(مّرغو شئن )در پهلوی (سن مورو ) در پارسی ( سیمرغ ) یا (سیرنگ)
نامیده شده است .در شاهنامه جای او در البرز (بلندی عقاب ) است ( سیمرغ
بر تمامی کوه ها احاطه دارد و نیرویش ستودنی است .بهرام یشت )
سیمرغ نماد ( فره ایزدی ) و در آثار عرفانی نشانه ی کرامت است .
او فرمانروای آسمان هاست .او رابط زمین و آسمان ناشناخته است .در اوستا
به او ( کّرشیپت ) یا در پهلوی ( کّرشفت ) نیز می گویند یعنی ( تیزپرواز).
توتم خانواده ی رستم است .به علت سرعت زیادش تجسمی از ( آذرخش)
است .همان گونه که ( تندر )را صدای خداوند می دانستند که با انسان ها
سخن می گوید .در بین سرخ پوستان نوعی مرغ به نام (Thunder bird)
نیز وجودارد که مقدس است ..دربین بعضی اقوام او را ایزد بانویی نیک
می پنداشتند ( همان گونه که در بین مادها دالک نامیده می شد )
* یعنی پرنده ی تیز پرواز یا Thunder bird )
* همان ( تندر Thunder ) پارسی است .
* ( دال ) به معنی عقاب است و ( دالک ) قبل از ( خورشید خانم) خدای
آریایی ها بوده است .
* ( اله +مان ) یا ( آلمان ) نیز به معنی ( خانه ی عقاب ) است .

سرزمین ( دیو سپید ) :
مازندران را سرزمین (دیو سپید ) می نامند .آیا (دیو سپیدی ) وجود داشته است .
آیا راز و رمزی در این روایت ها وجود دارد ؟
با مصوت های بلند ( ا.و .ی ) یعنی حروف عله عربی ( دا .دو .دی ) به معنی
بلند است :
( دار) یعنی بلند هم معنی خانه می دهد و هم معنی درخت
( دور ) هم معنی بلند می دهد برای مسافت و زمان
( دیر ) معنی بلند می دهد برای زمان
( دی +و ) معنی بلند می دهد که صفت فاعلی آن ( دیوار ) است یعنی با
بلندی سر وکار داشتن .
به نظر می رسد مبارزه با دیو سپید عبور از کوه های بلند و پر برف البرز
است برای نجات کی کاوس از ( دیو یسنان ) شمال ایران .
سرزمین ( تپورستان ) یا ( تبرستان ) سرزمین اژدها نژادان و نیایشگران
( دیو ) است یعنی خورشید .شاید به دلیل قیام های بزرگی در گیلان و
مازندران در دوران اشکانی و ساسانی نام (تبرستان ) تغییر داده شد .

آیا می شود ریشه های زبان کهن آریایی را باز سازی کرد ؟
بازسازی باقی مانده ریشه های کهن ایرانی از روی قواعد زبان شناسی و
معنا شناسی و آواشناسی بر اساس آنچه باقی مانده ( کتیبه ها .کتاب ها و.....)
راه دیگری به نظر نمی رسد و آنچه مهم تر است گویش های فعلی زبان
پارسی است که در ایران موحود است و خوش بختانه قابل دسترسی است .
آنچه کار را دشوار می سازد تلفظ گوناگون بعضی کلمات است برای یک معنا
مثلا" کلمه ی ( ایران ) که می دانیم از دو ساخت ( ایر) و ( ان ) ساخته
شده است .( ان ) پسوند مکان است و می تواند پسوند نسبت نیز باشد .
اما ( ایر eyr ) با تلفظ های گوناگون و در مسیر تاریخی دگرگون شده 
می تواند معانی گوناگون داشته باشد اگر ( آی ) به معنای خورشید باشد دریک
گویش خاص ( آیرay+er ) به معنی آتش است پس ایران می شود سرزمین
آتش ولی زرتشت در ایران ظهور نکرده است چون کلمات ( اسوره ) و 
( اهوره ) پیش از آمدن آریایی ها به ایران بین ایرانی ها و هندی ها مشترک
بوده است و بسیاری از کلمات دیگر که از این بررسی بیرون است .حتا
اگر به جای ( آی ) ( اّی ) تلفظ شود باز فرقی نمی کند وبا گویش دری
( اّیران ayran ) می شود و اگراز ریشه ی ( ار ar ) باشد به معنی حرکت
کردن و ( ان ) نسبت باشد ( اران eran ) یا (ایران ) می شود سرزمین 
مهاجران .کدام را باید پذیرفت ؟

نام باستانی ( تیگره ) با تلفظ های گوناگون :
این نام در هزاران سال پیش در سرزمین هیتی ها (Tigra+ta) است به
معنی ( اروند .تند )است .در منابع آشوری ( تیکلات Tiklat) نوشته شده
که امروزه (تکریت Takrit) تلفظ می شود .درکتیبه ی بیستون(bistun)
( تیگریش Tigrish) نوشته شده و درمنابع ارمنی (تیگران Tigran)
درمنابع یونانی (پاسی تیگریش Pasi tigrish ) است .برای تلفظ عربی
آن سه تغییر انجام شده است .تغییر ( گ ) به ( ج ) که باید ( تیجره ) شده
باشد.تغییر (ت ) به ( د ) که ( دیجره ) شده و تغییر ( ر ) به ( ل ) که
( دیجله ) یا امروزی آن ( دجله ) است .
*پاسی تیگریس یونانی باید پارسی تیگریس باشد
* تیگ از ریشه ی ( تی ) یه معنای ( تیز ) است .

واژه ی ( آریا ) در هند :
در ریگ ودای هند بیش از اوستا از ( آریا ) سخن گفته شده است :
( آندرا ) ایزد غلبه ی آریایی در کتاب هندوان نگهبان اقوام آریایی است .
در ریگ ودا (آندرا ) فرمانروای کوچ کنندگان آریایی است و ایزد نگهبان
( طوایف پنج گانه ی آریایی ) .پس از ( آندرا ) آتش ( آگنی aَgni )
این وظیفه را بر عهده دارد .
*آتش همیشه جانشین خورشید در زمین بوده است .
* (دَاِوَ ) به معنی خورشید ( مادر خدا ) است و ( داوَر ) به معنی آتش است
اوست که بین حق و باطل داوری می کند (داستان سیاوش و عبور از آتش )


شناخت یک واژه در مسیر تاریخی خود :
یک واژه ممکن است در مسیر تاریخی خود بسیار دگرگون شده باشد :
ممکن است واجی به واج دیگر تبدیل شده باشد یا واجی حذف یا اضافه 
شده باشد مانند (س) در سند که به ( ه ) در ( هند ) تغییر کرده باشد .
واژه ی ( هفت ) را بنگرید در گویش های جهانی :
در سانسکریت (sapta ) در اوستایی ( hapta ) در لاتین( saptem)
فرانسوی ( sept ) در انگلیسی ( seven ) در روسی ( sem ) و در
آلمانی ( sieven ) است که ابتدا ( هپت ) و معرب آن ( هفت ) است .


منبع:زبان شناسی پیش از تاریخ(فیس بوک)

گل دیزه چاکن تالشی

گل دیزه چاکن تالشی (در اسالم )

نگون‌سار یا پَنْجۀ مَرْیَم یا سیکلامنپنجۀ مریم یا بخور مریم گیاهی است علفی به نام سیکلامن از خانوادۀ پریمولاسه یا با نام دیگر تیرۀ پامچال است. این گیاه ساقه‌ای غده‌ای و زیرزمینی و برگ‌هایی پهن و قلبی شکل یا کنارۀ دندانه‌دار به رنگ‌های سبز روشن یا نقره‌ای، و گل‌هایی به رنگ های سفید، بنفش مایل به ارغوانی تیره یا صورتی و قرمز و سرنگون در میان برگ‌ها دارد. یکی از انواع مشهور آن سیکلامن پرسیکوم (پارسی) است.(ویکی پدیا)


آمار دهستانها وآبادی های شهرستان تالش

آمار دهستانها وآبادی های شهرستان تالش

دهستان ساحلی جوکندان(دیزگاه محله ،سیاهگل ،قنبرمحله ،دیراکری،پی سرا،جوکندان بزرگ ،شرکت بی سیم گاز ،انوش محله ،شیخ محله ،چلونه سر ، نصور محله ، ترک محله ، شیدان ، خواجه گری ، پشته ، جماکوه ، قروق ، خاصه سرا ، سراگاه ، تنگده طول گیلان ، تی تک ، دوله بین ، راهنمامحله ،کواکری ، نعلبند .)

دهستان طولارود(تازه آباد ، خلیفه گری ، میانکوه ، انوش محله ، پالوته ، حیان ، سوراپشت ، تکی آباد ، درزالو ، کنده سر، للکه پشت ، هنده کران ، اوله کری طولارود ، برزگرو، طولارود پایین ،کیشاویشه سفلی ،کیشاویشه علیا ، اربا سر ، جولندان ، طولارود بالا ، عنبرا پشت ، نیکاگری ، گوخس ، ترشابور ، چاله خونی ، حایمر ، دهنه سیاه درون ، ریک ، سیاهونی ، شاه رسول ، کله دشت ،ورنه سر، هره شوندشت ، اوله دشت ، اسب سر ، پستان سر ، سئون سر )

کوهستانی تالش (بیا بند ، جنگو ، دوله سر ، سرداب خانه پشت ، سنابند ، قلعه چال ، قلعه زا ، لور ، لنبه ، لورون ، ماشین خانه ،مثلاکوه ، مردوان ،ونه خونی ، هودی ، زربیل ،سله یوردی ، سیله سر ، سینا هونی ، شیله دشت ،طول ،طول گیلان ،کسم جان ،کولانسر ، بره پشت ، بسبک ، پشته هیر ، تنگاب ،دیگلی ،دره ،سیاه پشت ،کراله ،کشتمی ، لواده ، لیر ، ویزا دشت ،لمیر ، رسمجی ، آق اولر ، الشه چال ، آوا، بیلیابین ، حسن دایرمان ، دیزگاه ، سیغ چال ، قاضی هونی ، قلعه بین ، کبودمهر ، کندوله ، مریان ، مکش ،ناوان ، نماهونی ،بیگلو ، هونا پشت ، ساری چال ، اسب عمر ، لورا هونی ، دولتنگ ، سنگ سرا، اسبو سرا ، پیراکری ، تن دیپین )

دهستان لیسار(اوتار ، سید لر ، محمود آباد، اگری بوجاق ، امیر بیگلو، نمازی محله ، بده دشت ، برون بالا ، برون پایین ، بزچمن کل ، نبون ، پی سرا، تخته ، غلام یوردی ، رزمی ، سله مر سیاه جعفر ، قلعه بین یوردی ، گل ، گنجه خانه ، لپاقاصدق ، لتن پرت ،  مریم گلشن ،نولون ، ورزان ، هماسر ، هونیش ، کش انگژی ،کلین داشی ، سوباتان ، مشگدی ، نومندان ، هره دشت ،داوان ، سیاه کت ، قلعه بین ، قلعه دوش )

دهستان خطبه سرا (چوپانه محله ، خوجه کری ، کشلی ، اشیک آغاسی ، ترک محله ، لیسارا ،هله دمه ، خطبه سرا ، بوراسرا ، سوست  ،کشاور خطبه سرا ، لیسار محله ، انبو ، برزبیل ، تمشه لامه ، تنبو ، تنگ سر ، چولاده ، شاد میلرزان ، کته سر ،کلمر ،کوهستان ، لواچال ،مظلم کم ، مهار ، انول، زنگوله تاجدره )

دهستان اسالم ( حاج شهباز محله ، حاجی محله ، رستم محله ، زمان محله ، سیاه چال ، طاهر بیگ محله ، قریب محله ، لمیر سفلی (لمر سفلی )، بالاده ،کاربند ، نارنجدول ،اوله کری اسالم ، روحان بیک محله ، شیخ سرا ، آلالان قدیم ، ترک محله آلالان ، تقی سرا ، حاج بهرام محله ، قندی سرا ، کریم سرا ، گیلک محله آلالان ،بداغ محله ، خانقاه بالا وپایین ، لاچو محله ،وارده سرا ، یگانه محله ، میانده پایین ، جنگ میره ،کله سرا ، گیلانده خلیف آباد ، چخره محله )

دهستان خاله سرا (خاله سرا 57، علی سرا ، گتگسر ، گیسوم ، ملامحله ، اله ده ، پیر هرات ،خاله سرا 59،دیگه سرا ، رنگرج محله ، ویش خس محله ، سیاه بیل ،لتبین )

دهستان خرجگیل (کشاور ، ناو پایین ، خرجگیل ، درازمحله ، لوابن ، یاری محله ، آسیاب نم ، اله ده ، پیر لیلی ، چو واژیه  ، خرقونی ، دریابن ، دزدی قلعه ، سی بستان ، کرمون ،کوه رود ،گیجو ، گیلانده ، لرزره ، لومه دشت ،لمیر ، لاکاتشم ، ناو ، ناو بالا ، خلیان ، ورگه دره ، لرزره پشت ، رزوان ، دوله بین ،اسب هونی ، متش  ، پنبه پشته ، خطانیه ، دخله کوه ،چهارسو ، انده فلک ، اسب سیاه )

دهستان حویق (ریک حویق ، صیدگاه حویق ، هرندان ، بابا لو محله ، بازارگاه ،بلیطی ، بیجاربین ، زرهونی ، زمری ،ستون ، سوتا پارا ، کوهستان ،کوهستان حویق ، لنزا ، لوکه ، مژده علی ، نو ،وشره ، هشتروچون ، داش دیبی ، اترانمار ،طونل ، برزبر ،محمد علی یوردی ، اوتارمحله شیرآباد ، شیر آباد ، شیر آباد محله ، هلیس ، هنزنی ،هنزنی بالا ، هولیژی ، آغاسی ،باغشلر محله ، خلیفه سرا ،لولی محله ، اوتار )

 دهستان  چوبر (ویزنه ،انون ، رکو ،زنده کش ،سفیه لنگان ، شلقون ،نقله کش ،نوده ،حیله سرا ، درزگری ، قراخان محله ،کهنه حیات ، لمیر ،محروم زرمه ،اولالی ،ایرنه ،بالاژیه ، چاله بیجار ، دواهیل ، دولده ،سرداب هونی ، عنوی ، قره چی ،کاروانسرا ،کوهبن ، گروف ،گندو ،گنده سر ، لنزی ،لیشکی ،مسکین ، مطالع سرا ، ییلاق ویزنه ،پلاسی ،تخته یوردی ، خلج لر ، للکه محله ، ایکلونی ، بخش حیاتی ،خودکار محله ، شاهگلدی محله ، قره دشت ، قره قوزه ،کچو محله ،کش بیل ،لملر ،متلادشت ،مسجد قباقی ،نظر ژی ، وسی ، وله چول ،ونیستان ، بالامحله چوبر ،حاج  یداله محله ، خلخالیان  ، دروار محله ، رودبارسرا )

آمار دهستانها وآبادیهای شهرستان ماسال

دهستان شاندرمن (اولم ، چورک موزان ، گسکمینجان ، معاف ، وزمتر ،انجیلان ، بی تم ، پلنگ سرا ، پنگاپشت ، نیلاش ، گلوگاه ، پشتو ، چپه زاد ، خرف کوره ، زرابچه. ظهرچی ، شالکه ، کفودمژده ، نبه سرا ، چاله سرا ، دران ، پاشکه ،کفود ، ارنجپا ،امام زاده شفیع ، تلاب دره ، چای خابه ، چیت بن ، جاجی بیجار ، زرد دول ،سیاه کوه ، سیاه مرد ، عنبرا دول ، لچور ، بروج راه ، رزین دول ،کیش خاله ، مشه که ،لتشت ، ممازدول ، خشکه دریا ،کوبن ،لل کن ،سرخه سنگان )

دهستان شیخ نشین (برگ سرا ، توسه سرا ، دلیجان ، قران ، چماچار ، چموش دوزان ، ملک بور ، میر محله ، اسطلخ زیر ، پیر سرا ، فلور جان ، سیاه دوله ،شیخ نشین ،کوره جان ، گرمسر

دهستان حومه (دوله ملال ، گیله سرا ، لنگ ، خودبچر  ، میله سرا ، در خانه ، خانقاه بر ،مرکیه ،پیر سرا ، گاومیش بان ، وردوم ، آهکلان ، سید محله ،کوچکام ، وشمه سرا ،کیشخانی )

دهستان ماسال (تبر سرا  لیپا ، مهدیخان محله ، میر محله ، ورمیه ، دول کوه ،دیزه مندان ، سراکه ، سیاه دول ، طبق سر ، طاسکوه ،کوربار ، لیر ،اسب ریسه ، توت نسا ، چسلی ، خروم ، فون ، سلیم آباد  ، شالما ، شالما کوه ، کنذر ، گخانی ، ماسوله خونی ،نسا ، خوی دول ، سوته چاله ،تالاگاه ، طول نسا ، ویزه دول ،سوته کش ،کلمه سر  ، فلک پشته )

آمار دهستانها وآبادیهای شهرستان رضوانشهر

دهستان دیناچال (پیلمبرا ، اردجان ، سندیان ، نوکنده ، الکام ، خلخالیان ، رودکنار ، کوهستان ، حوریان ، دیناچال ، سیمبری خاله ، کلاب ، کیش خاله ، ابویار ، جنبه سرا ، چران ، برده سرا ، صیقل سرا

دهستان ییلاقی ارده (چروده ، دکان بیجاری ، کهنه کلان ، ویسادار ، ارده ، برین ، تت بالو ، خجه دره ، دشتانسر ، دیانسر ، سندیکه ، کهنه که ، گیل یار ، لتوم ، نوده ، وسکه ، لرزه ، برزکوه ، سرداربن ، رزدارستان ، کوره رودبار ، لوسه ، آق مسجد ، بارگام ، روشنده ، زندانه ، سنگده ، سیاه لرز ، سیفه دشت ،

دهستان خوشابر(درواز ، رینج محله ، گالشخیل ، سیاه بیل خوشابر ، الان ، شانکاور ، وانگاه ، ویشه سرا ، آهنگر محله ، سکام ، شیخ محله ، رودبارسرا ، پونل ، بیجار کن ، چکچه پشت ، آقاجان محله ، باسکه مشم ، بانا صر ، بنگاه ، پلختاار ، خالشت ، خیلگاوان ، دشت میان ، سرک ، سیاه بیل ، شیر بچه پیر ، شیروا ، شیشار ، وزشت ، وزمی ، پلنگ پاره ، بن منی کش ، رزدار ، چاخ ، ملال ، ارکند ، بیاچال ، استه سر ، الگولش ، اورما

دهستان گیل دولاب (بداغ محله ، خلیل محله ، دارسرا ، ساسانسرا ، سیاه بیل ، دیلج محله ، گیل چالان ، طارم سرا ، بالامحله سیاه بلاش ، چنگریان ، لاکتانسرا ، اله بخش محله ، میانرود ، روشنده ، تازه آباد ، خیمه سر ، رود سر ، شاد کوه ، کلیمان ، شفارود )

 

گردآوری:رسول عزیزی نژاد

واژه نامه تالشی

واژه نامه تالشی
☆غشغه // qašqa ;:;: رنگ و نشان گوسفندی که کله اش از اندازه معمولی کوچکتر و گوشهایش کوتاه باشد.
☆کمت // kamat :;:; شاخه یا نهال بسیار بلند و نسبتا نازک و انعطاف پذیر که از آن اسکلت سیاه چادر می سازند.
☆کورو یا کوی // kuru-kuy ;:;: کدو.
انواع کدو*
*چوئه کورو  // chua,kuru.
*قلیانه کورو  // qalyâna,kuru.
*ایسبیه کورو  // isbiya,kuru.
*بل وورانی  // bəlvorâni.
☆کیجه انگر // kija,ângər :;:; نوعی انگور جنگلی که ریزدانه و دارای پوستی نسبتا کلفت است.
☆لجون // lajun ;:;: فلز دو تکه متصل به همی از افسار که در دهان اسب قرار می گیرد.
☆لوجن // lujən:;:; سوراخ نسبتا بزرگی که جهت تهویه در سقف خانه ها تعبیه میشود.
☆لو خوره // ləvaxura ;:;: لبخند.
☆له وه لرت // lavalərt :;:; کنایه از آدم شکمو و دله.
☆لیل // lil ;:;: گل آلود،عکس زلال.
☆مغول // magul :;:; چه عجب!چه خوب!:magul  âmiša :;:; چه عجب آمدی...
☆ملات // malât ;:;: ملاج،نرمگاه سر.
☆مورامنسن // murâmənəsan :;:; چیزی را پیاپی جویدن،دایم چیزی را در دهان داشتن و خوردن.
☆ناشوگمت // nâšugmat ;:;: بد شگون.
☆وش // vəš :;:; یقه،گریبان.
☆ونه // vona ;:;: خوابگاه زمستانی گوسفندان که در میان مرتع احداث می شود...
☆ استاد دکتر علی عبدلی☆ میلاد نصیری..

نامگذاری گاوها در زبان تالشی

1-""سییا گا"": به گاوهای ماده ای که رنگ موی بدنشان کلاً سیاه باشد به آنها، «سییا گا»، اگر نر باشد به آن، «سییا وَرزا» یا «سییا کَلَه وَرزا»، اگر اَخته باشد به آن، «سییا اَختَه وَرزا»، اگر گوساله ماده باشد به آن «سییا مواَ موندَه»، اگر گوساله نر باشد به آن، «سییا نِرَه موندَه»، اگر در سنین بین یک تا دو سالگی قرار داشته و ماده باشد به آن «سییا مواَ پارنَه»، اگر نر باشد به آن، «سییا نِرَه پارنَه»، اگر در سنین بین دو الی سه و یا چهار سالگی قرار داشته و ماده باشد به آن، «سییا سِه وَقتَه لیشَه» و یا «سِه وَقتَه سییا لیشَه» و «سییا چار وَقتَه لیشَه»، اگر نر باشد به آن، «سِه وَقتَه سییا گودَر» و «چاروَقتَه سییا گودَر» گویند. توضیح اینکه، در صورت گذشتن سن گاو از چهار سال، اگر نر باشد به آن با رنگ مربوط به آن، «کَلَه وَرزا» یا «وَرزا» و اگر ماده باشد با همان رنگ به آن، «گا» گویند.
2. اگر گاو کهنسال بوده و ماده باشد به آن، «کَنَه سییا گا»، اگر نر باشد به آن «کَنَه سییا وَرزا» یا «کَنَه سییا کَلَه وَرزا» و اگر آن را اَختِه کرده باشند به آن، «کَنَه سییا اَختَه وَرزا» گویند. توضیح اینکه، به زبان تالشی به رنگ سیاه محض، «سیاگیزگیزا» نیز می گویند. بعنوان مثال در مورد انواع دام اعم از بز، گوسفند، گاو و حتی اسب با همان نوع، جنس و سن، «سییا گیزگیزا» گویند. مثلاً به گاو ماده ای که رنگ بدنش کاملاً سیاه باشد به آن «سییا گیزگیزا گا» نیز می گویند یا مثلاً به زبان اصیل تالشی می گویند: «فولونَه گا هنتَیَه هنتَیَه سییا گیزگیزا= یعنی (رنگ)فلان گاو مانند قیر یا ذغال، سیاه سیاه است».
3. «رَشَه چولَه»: به گاوهایی که رنگ موهای بدنشان خرمایی رنگ باشد، اما در نواحی پیشانی، سینه، دست و پا و شکم دارای لکه های سفیدی به اندازه های حداقل یک عدد نعلبکی و حداکثر یک عدد دیس و یا بشقاب باشند به آنها، «رَشَه چولَه» گویند. توضیح اینکه، در تالشی به گوساله، «کِرفَه موندَه»، اگر با رنگ مذکور ماده باشد به آن، «رشَه چولَه مواَ کِرفَه موندَه»، اگر نر باشد به آن «رَشَه چولَه کِرفَه نِرَه موندَه» گویند.
4. «رَشَه گا»: به گاو یا گاوهایی که رنگ موهای بدنشان تقریباً خرمایی کم رنگ باشد به آن، «رَشَه گا» می گویند.
5. به اینگونه گاوهای ماده ای که صاحب گوساله می شوند، «رَشگا» و گوساله آن را «رَشگالِه» نامیده و به آن نام آن را صدا می زنند.
6. در صورتی که رنگ موهای بدن اینگونه گاوها به رنگ خرمایی تند(پررنگ) باشد به زبان تالشی با همان سن به آنها، «خرما» یا «خرمایَه رَنگَه گا» یا «خرمایَه رَش» نیز می گویند.
7. «چولَه گا» یا «ایسبیَه چولَه گا»: به گاو یا گاوهایی که رنگ موهای بدنشان سفید و در نواحی مختلف بدنشان لکه های سیاهی به اندازه های حداقل نعلبکی و حداکثر یک عدد دیس یا بشقاب با فواصل گوناگون باشد به آنها، «چولَه گا» یا «ایسبیَه چولَه گا».
8. «زَرِه» یا «سرَه زَرِه» یا «سرَه زَریَه گا»: به گاو یا گاوهایی که رنگ موهای بدنشان قرمز باشد اما در لابه لای موهای قرمز لکه های بسیار ریز سفید و یا سیاه رنگی به اندازه های دانه های تسبیح، نخود و آلوچه سبز بطور فشرده، خصوصاً در نواحی سر و سینه ظاهر می شود به آنها، «زَرِه» یا «سرَه زَرِه» یا «سرَه زَریَه گا » می گویند.

منبع:شاندرمنhttp://sssazizi.blogfa.com/category/2                  5