پس از چهارسال
اقامت و مدیریت مدرسه مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به
ایران، مراجعت می کرد، از ایروان می گذشت، از او خواست برای تاسیس مدارس ابتدایی
به ایران بازگردد. اما اندکی بعد، اندیشید با تاسیس این مراکز، قانون اروپایی را
در ایران رواج می یابد و برای سلطنت، خطرناک خواهد بود. از این رو، از حمایت او
چشم پوشید.
میرزا حسن اندکی بعد، با وساطت دوستان و طرفداران، اجازه یافت
به ایران بیاید. لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار کرد و به زادگاه خود،
تبریز باز گشت. او پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست، عده ای از اقوام با
سواد خود را گرد آورد و شیوه نوین آموزشی خود را به آنان آموخت و به کمک آنها
اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ق در محله ششگلان تاسیس نمود. اشتیاق مردم به با سواد
شدن کودکانشان، آن هم به این سهولت، سبب استقبال بسیار از مدرسه شد. مکتب داران که
کار خود را کساد می دیدند، به جنب و جوش افتاده، رئیس السادات، را وادار نمودند،
رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه ی جدید را صادر کند. بدین ترتیب، عوام که
همیشه منتظر چنین اوامری هستند، با چوب و چماق به دبستان یورش بردند. رشدیه شبانه
به مشهد فرار کرد. اما پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در
محله بازار تاسیس کرد که آن نیز مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز به مشهد گریخت.
مدرسه سوم، در محله ی چرنداب تبریز تاسیس شد اما این بار، طلبه های علوم دینی
مدرسه صادقیه به تحریک مکتب داران، به مدرسه حمله کردند و رشدیه را تهدید به قتل
نمودند. چهارمین مدرسه در محله نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست تاسیس شد. تعداد
شاگردان این مدرسه، ۳۵۷ و معلمان به ۱۲ نفر می رسید . این بار، مکتب داران به ملا
مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و با او اتمام حجت کردند. ملا مهدی از میرزا حسن
خواست به مشهد برود و او چنین کرد. بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و پنجمین
مدرسه را در محله بازار دائر نمود. بار دیگر مدرسه مورد هجوم واقع شد. این بار
تعدادی از دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان به شهادت رسید. رشدیه، باز به
مشهد گریخت. در مشهد مدرسه ای تاسیس کرد اما مدرسه چپاول شد و دست او شکست.
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه سه سال دوام یافت. چندی بعد
کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان
آموخت. اما با مجروح شدن او - در اثر تیراندازی مخالفان به پایش- مدرسه تعطیل شد.
رشدیه مجروح که هنوز از شکستگی دستش در مشهد رنج می برد، شعری بدین مضمون سرود:
مرا دوست بی دست و پا خواسته است - پسندم همان را که او خواسته است
پس از این واقعه کسی حاضر نشد خانه ای برای مدرسه به او واگذار کند.
رشدیه، مزرعه اش را فروخت و مدرسه هفتم را تاسیس کرد. این بار، در کلاس ها، میز و
نمکت و تخته سیاه گذاشت و زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت، اما چون به نظر
علما صدای زنگ مدرسه شبیه صدای ناقوس کلیسا بود، از زنگ زدن چشم پوشی کرد و بهجای
آن یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است - بداند که وقت صف آرایی است
«...آخرالزمان نزدیک شده، جماعتی بابی و لامذهب میخواهند الف با را
تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند». «اگر این
مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد بعد از ده سال یک نفر بی سواد
پیدا نمیشود. آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است».
تخریب این مدرسه، با بمب دست ساز انجام گرفت. پس از این واقعه، رشدیه
ایران را ترک کرد و به قفقاز رفت.
هنگامی که امین الدوله به عنوان والی آذربایجان، انتخاب شد،
رشدیه را به تبریز دعوت کرد و برای تاسیس مدارس جدید با او مشورت کرد. رشدیه
هشتمین مدرسه خود را که دبستان بزرگی در محله ششگلان تبریز بود بنا گذاشت. به سبب
حمایت امین الدوله، مخالفین کاری از پیش نبردند. اما با عزیمت او به تهران، مدرسه
منحل شد.
امین الدوله در سال ۱۲۷۶ به تهران آمد، میرزاحسن خان رشدیه نیز
به پشتوانه او به تهران آمد و مدارسی را به نام رشدیه در تهران بنیانگذاری کرد. پس
از عزل امین الدوله و قدرت یافتن امین السلطان، بزرگان و اعیان شهر، از ترس مخالفت
با اتابک، فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد.
شیخ فضلالله نوری در جلسهای به ناظمالاسلام کرمانی (ناظمالاسلام
کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان)درباره مدارس جدید میگوید: «ناظم الاسلام، تو را
به حقیقت اسلام قسم می دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ ورود به این مدارس
مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد
شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»
سرانجام، رشدیه که دیگر تکفیر شده، فتوای انهدام مدارسش صادر
شده بود به قم رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. میرزا حسن رشدیه تبریزی در ۲۹ آذر
۱۳۲۳ش، در سن ۹۷ سالگی درگذشت.
منبع: وبسایت رسمی رضا همراز