زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

زبان فارسی

گردآوری مطالب :اسفندیار آقاجانی

دیز

دیز

فرهنگ فارسی معین

(اِ.) 1 - رنگِ اسب یا استر. 2 - شبیه ، مانند. 3 - دژ، قلعه .

دیز

فرهنگ لغت عمید

(اسم) [قدیمی] [diz] = دِژ

دیز


لغت نامه دهخدا

دیز. (اِ) رنگ و لون را گویند عموماً چنانکه اسب سیاه خسرو پرویز را شبدیز میگفتند یعنی شبرنگ و رنگ سیاه را گویند خصوصاً و رنگ خاکستری بسیاهی مایل را نیز گفته اند که مخصوص اسب واستر و خر و بعضی از حیوانات دیگر که از کاکل تا دمش خطی سیاه کشیده شده باشد. (برهان ). رنگ سیاه و کبود و اسب پرویز که بسیار سیاه بوده شبدیز خوانند پس «دیز» بمعنی رنگ است زیرا که آن را شبگون نیز می خوانده اند. دیگر رنگی خاکستری باشد بسیاهی مایل که مخصوص بود اسب و شتر و خر و بعضی حیوانات که مانند سمند خطسیاهی از کاکل تا دمش کشیده بود و آن را سول و سور نیز خوانند. (آنندراج ). بمعنی رنگ و لون . (غیاث ) (ازجهانگیری ). لون و رنگ را گویند عموماً و این لغت جزآنکه برنگ سیاه آورده باشند بنظر در نیامده و اسب خسرو پرویز را که سیاه رنگ بود بدین اعتبار شبدیز نامند. (از جهانگیری ). آقای پور داود نوشته اند: شاید دیز از کلمه ٔ daesa باشد بمعنی نما و نشان از مصدر daes اوستایی بمعنی نمودن و نشان دادن که در کلمات تندیس و فرخاردیس و طاقدیس آمده ، بنابراین شبدیز لغة بمعنی شب نماست و تبدیل سین بزاء در کلمه ٔ اسپریس = اسپریز دیده میشود، دیز و دیزه جداگانه در ادبیات ما بمعنی سیاه آمده و بویژه از برای اسب سیاه بکار رفته مانند شبرنگ و شبگون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || صورتی از دیس . گون گونه . مانند: شب دیس ؛ مانندشب . شبه شب . شبیه شب . (یادداشت مؤلف ). || حصار و قلعه . (برهان ). قلعه و حصار. (جهانگیری ). قلعه و مرادف دژ است . (آنندراج ). دز. دژ :
ز گنگ دیز بفرمان شاه بستاند
هزار پیل دمان هریکی چو حصن حصین .

فرخی .


رجوع به دز و دژ شود. || نوعی از دیگ و پاتیل باشد. (برهان ). نوعی دیگر از دیگ باشد که در آن گوشت و پلاو [ پلو ] نیز پزند. (آنندراج ). نوعی از دیگ . (جهانگیری ). || نوعی از شیاف است که در چشم رمدکشیده کشند. (برهان ). نوعی از شیاف است در چشم کشند. (جهانگیری ) (آنندراج ). || چنبر دایره . || غربال و پرویزن . (برهان ). || (مزید مؤخر امکنه ) فغان دیز. فغدیز. جاکردیز. (یادداشت مؤلف ). || (در اصطلاح بلوچ نیکشهر) زنبیلی است که خرما را از بالای نخل در آن ریزند و بوسیله ٔ طناب پائین میدهند و آن را سرکج نیز گویند. (یادداشت لغتنامه ).